گفتوگو به معنای متعارف که در آغاز به ذهن متبادر میشود، همان محاوره مردم کوچه و بازار است و ناشی از یک تفاهم است و اساسا گفتوگو برای تفاهم است، چه در امور زندگی، چه عقلی. تفاهم هم قائم به گفتوگو است. مسئله تا اینجا بدیهی است و همه افراد با هم گفتوگو می کنند. اما با دقت در مسئله در مییابیم که «گفتوگو»، «گفت» و «شنود» هم هست و هر گفتنی شنونده میخواهد و هر شنوندهای، گوینده. شنونده هم گاهی میخواهد بگوید. در واقع فلسفه یعنی گفتگو ؛ با دقت بیشتر در مییابیم که ذات «سخن»، دو طرف دارد و در آن نوعی زوجیت هست، تا جایی که اگر شنوندهای روبهروی شما قرار نگرفته باشد و حتی وقتی در خلوتی که کسی نیست، میاندیشید، در واقع مشغول گفتوگو هستید.
البته این حالت را «مونولوگ» نامیدهاند، اما وقتی سخن را تحلیل کنیم در مییابیم که هر مونولوگی گونهای «دیالوگ» است، وقتی انسان میاندیشد، کلمات در ذهن او ردیف میشوند، انسان بدون کلمه فکر نمیکند. مخاطب در این حالت –به یک اعتبار- خود انسان است، یعنی انسان در این حالت به این اعتبار که سخن میگوید، گوینده است و به این اعتبار که حرف خود را میفهمد، شنونده است، پس سخن برای شنیدن است خواه مخاطبی رو بروی ما باشد، خواه انسان با خودش بیندیشد.
پس گفتوگو امری بسته نیست، اصلا با تعمّق بیشتر در مییابیم که حتی در ادیان و در کتب مقدس آمده است که «اول کلمه بود و کلمه خدا بود»، آفرینش گونهای تکلم خداوند است. چنین نیست که بیندیشیم که خداوند زمانی شروع به تکلم کرده و پیش از آن ساکت بوده است، چه خدا متکلم باشد و چه بشر، در هر صورت، ماهیت کلام فرق نمیکند. گاهی خدا سخن میگوید و مخاطبش پیامبران او هستند و گاه مخاطبش جبرئیل است. اما نمیتوان فرض کرد که خدا ساکت بوده است. انسان هم همواره سخن میگوید و همان هنگام که به ظاهر ساکت است، میاندیشد، در حال سخن گفتن است. اندیشیدن انسان، گونهای سخن گفتن است. البته من معنای «کلام» را توسعه میدهم، زیرا آفرینش گونهای سخن گفتن است.
فیلسوف هم گاهی با خودش میاندیشد و گفتوگو میکند، امّا موضوع گفتوگوی او مسائل فلسفی و بنیادیترین پرسشهایی است که در هستی برای انسان طرح میشود. طرح سوال، برای پاسخ است. حقیقت در چنین گفتوگویی ظاهر میشود. اگر گفتوگو و کلمه نبود، حقیقت ظاهر نمیشد. به همین دلیل است که گفته میشود: فلسفه یعنی گفتوگو ؛ حقیقت در پرتو کلام ظاهر میشود. گفتوگو تنها به معنای روبهروی هم نشستن و صحبت کردن نیست، بلکه میتوان با یک متن که چند قرن قبل از شما نوشته شده است، گفتوگو کرد. من با متن صحبت میکنم. متن، خود را در مقابل من قرار داده است، من از او پرسش میکنم، وقتی از او پرسش نداشته باشم، چیزی از آن نمیفهمم. من از متن میپرسم و او به من پاسخ میدهد. اساسا فلسفه بدون گفتوگو نمیشود. مثال عینی، خواجه نصیرالدین طوسی است. خواجه «فیلسوفِ گفتوگو» بوده است و با همه اندیشمندان زمانه خود، از فیلسوف و ریاضیدان و عارف گرفته تا منجم و متکلم، به شکلهای متفاوت گفتوگو کرده است. از مکاتبه گرفته تا گفتوگوی حضوری، سوال و جوابهای خواجه فراوان است و به نام «اسئله و اجوبه» منتشر شده است.
خواجه نصیر طوسی مدافع تعریف فلسفه به معنای گفتوگوست
خواجه نصیر، پس از امام فخر سعی کرده شرحی بر اشارات بنویسد که در آن به پرسشهای امام فخر پاسخ گوید. این نوشته همچون گفتوگوست، یعنی با متن امام فخر گفتوگو میکند. او از مدافعان سرسخت «فلسفه یعنی گفتوگو» است. او در ابتدای شرح خود میگوید؛ هدفم دفاع از ابن سینا نیست، بلکه میخواهم با فخر گفتوگو کنم، ردّیه نوشتن هم نوعی گفتوگو با متن است. امام فخر که حضور ندارد، اما متن او در دست خواجه است و خواجه به او میگوید که این سخن توست و این هم سخن من. خواجه گفتوگو میکند، نه مناظره. معنای مناظره این است که با تأکید بر «مسلّمات خصم» او را ملزم کنید، یعنی ملزم و مسکوتش کنید. مناظره در واقع الزام و اسکات است، خواجه قصد اسکات ندارد. او گفتوگو میکند و حرف مقابل را با میزان عقل و خرد میسنجد و پاسخ میدهد.
این خواجه بود که حکومت پانصد ساله منحط عباسی را فرو پاشاند. این یکی از عظیم ترین کارهای تاریخ اسلام است و اساساً به همین خاطر است که برخی از اهل سنت، خواجه را دوست ندارند و نام او از همین رو در محاق مانده است. خواجه کسی بود که تهدیدی نظیر هلاکوخان را تبدیل به فرصت کرد. بعد از فروپاشاندن سلسله عباسی، رصدخانه مراغه را به راه انداخت و در مجموع، مسیر اندیشه اسلامی را تغییر داد. شاید اگر خواجه نصیرالدین طوسی نبود، ما نمیتوانستیم به زبان فارسی بحث فلسفی کنیم. اگر تلاشهای او نبود، شاید نه زبان فارسی میماند و نه فلسفه. من نمیدانم چرا در میان فرهیختگان ما گفتوگویی صورت نمیگیرد، در حالی که در کشورهای پیشرفته، وقتی کتابی نوشته میشود، همه به نقد و بررسی آن میپردازند. اینکه چرا در جامعه ما این امر اتفاق نمیافتد، جوابش را از جامعه شناس باید پرسید. من خود چندین کتاب نوشتهام، اما کسی نقد علمی آنها را ننوشته است.
………………………………………………………
به نقل از سایت شخصی دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی