کانون گفت‌وگو برای گسترش و ترویج دیالوگ فعالیت می‌کند.

فقدان گفت‌وگو در جامعه ما منحصر به فضای روشنفکری نمی‌شود

استاد مصطفی ملکیان، فیلسوف و اخلاق‌پژوه

من جامعه‌شناس نیستم و نمی‌خواهم به توصیف یا تبیین جایگاه گفت‌وگو در میان روشنفکران جامعه بپردازم. بر این مبنا بحث خود را در سه مبحث ارائه می‌دهم:

بحث اول من این است که فقدان گفت‌وگو در جامعه ما منحصر به فضای روشنفکری نیست وآکادمیسین‌های ما و سایر نهادهای تدریسی و تعلیمی ما نیز با یکدیگر گفت‌وگو نمی‌کنند. البته تاکید بر این نکته ضروری است که روشنفکر و آکادمیسین و عالم دینی با یکدیگر از نظر مفهومی متفاوت هستند، اگرچه ممکن است از نظر مصداقی یک نفر هم عالم باشد و هم روشنفکر یا هم آکادمیسین باشد و هم روشنفکر. با این همه تاکید بر این نکته ضروری است که گفت‌وگو نکردن با یکدیگر اختصاص به جامعه روشنفکری ما از صدر مشروطه تا کنون ندارد، بلکه اساتید دانشگاه‌های ما نیز با یکدیگر گفت‌وگو نمی‌کنند. هر کدام از آکادمیسین‌ها و عالمان دینی و روشنفکران ما جرگه طرفداران مربوط به خودشان را ندارند.

فقدان گفت‌وگو میان روشنفکران و عالمان دینی و آکادمیسین‌ها و انحصار ایشان به هواداران‌شان از دو جهت ویرانگر است: اول اینکه هواداران یک روشنفکر یا آکادمیسین یا یک عالم دینی نسبت به او احساس عاطفی مثبت دارند و در مواردی شیفته او هستند و در نتیجه نسبت به عیب و نقص‌های او کور و کر میشوند و نمی‌توانند او را نقد کنند. مشکل ویرانگر دوم این امر یعنی انحصار یک روشنفکر یا عالم دینی یا آکادمیسین به طرفدارانش این است که او تنها با کسانی مراوده دارد که عمدتا از نظر علمی علی‌القاعده از او پایین‌تر هستند یا حداقل در تراز او هستند و در اکثر موارد قوت فهم او را ندارند و در نتیجه حتی اگر قصد نقد او را نیز داشته باشند، در این قصد موفق نیستند. در حالی که تنها وقتی فرد با همگنان خودش مواجه شود، معلوم می‌شود که چند مرده حلاج است.

این امر سبب شده که نه در حوزه‌های علمیه ما و نه در محافل دانشگاهی ما و نه در حلقه‌های روشنفکری ما قدر عالمان و آکادمیسین‌ها و روشنفکران مشخص نشود. این دقیقا بر خلاف آن چیزی است که در غرب اتفاق می‌افتد. در دانشگاه‌های غربی می‌بینیم که مخاطب اصلی یک عالم دانشگاهی دیگر دانشگاهیان هم تراز اوست و ایشان او را نقد می‌کنند و در این نقد طرفینی است که وزن نسبی هر کس مشخص می‌شود.

مشکل این است که برخلاف دانشگاهیان و علمای دینی، روشنفکران جنبه‌ای ویژه‌تر پیدا می‌کنند. به هر حال از یک دانشگاهی یا یک عالم دینی در محافل دانشگاهی یا حوزه‌های علمیه سوال می‌شود و مثلا از او برای سخنانی که می‌گوید، منبع و سند بخواهند. در کشورهای جهان سوم و به خصوص در جامعه ما روشنفکران نقشی ویژه‌تر ایفا می‌کنند و در نتیجه این امر گفت‌وگو در فضای روشنفکری ما صورت نمی‌گیرد و یا بد صورت می‌گیرد و نمی‌شود با ایشان بحث کرد.

«کاریزما» حرف اول و آخر را می‌زند

سیاسی شدن فضای روشنفکری ایران دیگر مشکل برای شکل نگرفتن فضای گفت‌وگویی است. روشنفکری در ایران در یکصد سال اخیر با شدت و حدت بیشتری از کشورهای دیگر سیاسی شده است و گویی یک روشنفکر فعال سیاسی است. ویژگی فعالیت سیاسی نیز آن است که در آن به جای حق و باطل مسئله موفقیت و شکست مهم است. در سیاست پیروزی و شکست است که مطرح می‌شود. وقتی در روشنفکری ما جنبه سیاسی غلبه کرد که متاسفانه در کشور ما این طور شده است، صدق و کذب کمتر محل توجه قرار گرفته و عمدتا توجه به این سمت است که یک نفر چطور در میدان سیاست پیروز می‌شود. روشنفکر غیرفعال سیاسی هنوز در ذهن و ضمیر ما جا نیفتاده است و در سیاست نیز شکست و پیروزی مطرح است و وقتی کسی عِده و عُده بیشتری دارد، موفق‌تر است. در چنین فضایی حرف اول و آخر را کاریزمای روشنفکر می‌زند و اینکه چقدر او نفوذ کلام دارد. در حالی که در استادی دانشگاه نفوذ کلام مهم نیست. این فضا نیز سبب می‌شود که فضای گفت‌وگو پدید نیاید.

روشنفکر دینی ما همیشه غیرجویده حرف می‌زند

مشکل سوم برای گفت‌وگو در فضای روشنفکری و میان نخبگان ایران عمدتا معطوف به روشنفکران دینی است. روشنفکران دینی و مذهبی ما از آنجا که با افکار عمومی هم مواجهه دارند، این امر باعث می‌شود که حتی اگر از قدرت سیاسی نترسند و با شجاعت آنچه را که در ذهن و ضمیرشان می‌گذرد، بیان کنند، اما از افکار عمومی واهمه دارند. روشنفکری دینی ما همیشه غیرجویده حرف می‌زند. یعنی روشنفکری دینی ما نه فقط در برابر قدرت سیاسی بلکه در برابر جامعه هم به مصاف می‌رود. به همین خاطر هیچ روشنفکر دینی نتوانسته حرف دلش را بزند. معمولا یا حرف‌هایشان ممهور شده و بعد از مرگ‌شان بیان می‌شود یا به جایی می‌گریزند که از دسترس افکار عمومی دور می‌شوند و حرف خودشان را می‌زنند.

گاهی افکار عمومی محدودکننده آزادی بیان است

افکار عمومی نیز در مواردی مشکلی برای عرصه گفت‌وگوست. یک شرط مهم گفت‌وگو آزادی است و آزادی فقط در برابر رژیم سیاسی مطرح نمی‌شود بلکه افکار عمومی نیز گاهی محدودیت‌هایی برای آزادی بیان ایجاد می‌کنند. روشنفکران دینی به دلیل همین امر نمی‌توانند آنچه را که در ضمیر و ذهن‌شان می‌گذرد، بیان کنند و نمی‌توانند صادق باشند و در نتیجه از گفت‌وگو احتراز می‌کنند. زیرا شرط لازم گفت‌وگو را ندارند. این ٣ نکته باعث شده که در صد سال اخیر شاهد گفت‌وگو در میان نخبگان و روشنفکران نباشیم و برای هر سه باید چاره‌سازی کرد.

……………………

  • این متن برگرفته از سخنرانی مصطفی ملکیان در نشست «امکان و امتناع گفت‌وگوی نخبگان» است که در روز هشتم اسفند ۱۳۹۵ به همت مؤسسه رحمان برگزار شد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.