بحثی که برای دوستان ارائه خواهم داد مفهوم خود و دیگری در ارتباطات میانفرهنگیِ امروز افغانستان و ایران است. حوزه تخصصی من، ارتباطات است و چون خراسانی هستم میتوانم بسیاری از این مسائل را از دریچه چشم افغانستانیها ببینم. از طرف دیگر بنای من در این سخنرانی بر تجربهای است که در دولت اصلاحات داشتم و آن اینکه بعد از فروپاشی نظام طالبانی در افغانستان و پیدایش فضای مساعدتری برای کنشهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، در ایران کمیته علمی برای بازسازی علمی افغانستان تشکیل شد که مسئولیت آن در وزارت علوم، تحقیقات و فناوری برعهده من بود.
من نزد آقای دکتر رحیم و کابینه ایشان رفتم تا بدانم چه کمکی از دولت ایران و جامعه ایرانی برای بازسازی علمی و فرهنگی افغانستان امروز میتوان انجام داد. در خلال این برنامه متوجه شدم که تصویر جامعه ایرانی و جامعه افغانستانیهای مهاجر در ایران نیاز به اصلاح دارد. به تعبیر دیگر افغانستانیها تحت تأثیر شرایط دشوار زندگی در جنگ به ایران مهاجرت کردند؛ بنابراین تصویر افغانستانی در ایران با تصویر مهاجری که از جنگ آمده روی هم قرار گرفته و تصویر فرهنگی افغانستان را تحتالشعاع قرار داده است.
در چارچوب کمیته بازسازی در وزارت علوم وقت، تلاشمان بر این بود که از فرهنگ، هنر، علم و حتی توانمندیهای علمی و کارشناسانه افغانستانیها در ایران، سیمایی ارائه دهیم که به واقعیت و میراث فرهنگی آنها نزدیکتر باشد؛ چون تصویری جرمانگارانه در میان عامه و جامعه از آنها شکل گرفته بود به تعبیر دیگر هر کجا اشکالی وجود داشت یا جُرم و جنایتی رخ میداد در نخستین اقدام سراغ افغانستانیها میرفتند. قصد داشتیم این تصویر از بین برود؛ چون این تصویر، رسانهای بود نه واقعی.
تصویر افغانستان در اینجا با واقعیت تفاوت بسیاری داشت؛ بنابراین اولین گروه روزنامهنگاران را به افغانستان فرستادم تا با شهید احمد شاه مسعود گفتوگویی کنند؛ چون ایشان از میان مجاهدان و مبارزان افغانستانی، چهره جذابتر و روشنتری داشت. هر چند این مصاحبه جزو آخرین مصاحبههایی بود که خبرنگاران توانستند با احمد شاه مسعود انجام دهند؛ اما قصد داشتیم به جشنوارهها و فستیوالهایی در دانشگاههای ایران تبدیل و پتانسیل و ظرفیت دانشجویان و استادان و محققان و کارشناسان افغانستانی به خوبی ارائه شود. به نظر من و بسیاری از دوستان همفکر و همکار من در دولت وقت، وجود افغانستانیها در ایران فرصت بود نه تهدید. اما در مقابل چنین دیدگاهی، نگاههای سیاسی و امنیتی هم وجود داشت و عدهای چنین فکر نمیکردند؛ بلکه معتقد بودند که مسئله مهاجرت افغانستانیها به ایران نسبت مستقیم با جنگ دارد و با کم شدن دامنه و التهاب جنگ باید به کشور خود بازگردند.
در تصمیم بازگشت افغانستانیها به کشور افغانستان بعضاً سیاستهای غلطی مانند اینکه کودکان افغانستانی در آموزش رسمی دچار تنگنا شوند اتخاذ شد. به همین اعتبار تلاشهایی صورت گرفت تا محدودیت ورود دانشآموزان ایرانی به مدارس ایرانی مرتفع شود و با دستور مقام معظم رهبری این مشکل کاملاً مرتفع شد؛ اما اگر این سیاست ادامه مییافت باید از همه لوازم و ابزار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی برای بازگشت آنها استفاده میشد و این نه تنها برای افغانستان بلکه برای ایران پیامدهای سختی به دنبال داشت؛ مثلاً یکی از پیامدها این بود که درست است که شرایط دشوار جنگ سببِ وضعیتی شده بود که بسیاری از افغانستانیها به زندگی در ایران ادامه دهند؛ ولی این، بخشی از پروژه بزرگتری بود که حداقل آمارهای رسمی هم این را میگوید که نزدیک به یک سوم جمعیت افغانستان یا ایران را دیدهاند یا در ایران زندگی کردهاند و این همان چیزی است که در ارتباطات به آن سمپاتی میگوییم؛ به تعبیر دیگر همدلی در متن سفر و زندگی شکل میگیرد؛ از طرفی گویشها و لهجههای محلی ایرانی به گویشها و لهجههای فارسی در افغانستان افزوده شد یا آنچه در فرهنگ، هنر و دانش در ایران تولید میشد به پاره دیگر فرهنگِ ایرانی-افغانستانی بازمیگشت که در آن سوی مرز وجود داشت.
این تحدید قابلیت تبدیل به فرصت را داشت تا نگاهها به یکدیگر نزدیکتر شوند و از نگاه مطالعات فرهنگی، ارتباطات میانفرهنگی با قوت و گستره وسیعتری ادامه یابد. سطحی که میتوان برای مطالعه و بحث انتخاب کرد این است که چطور تجربهها یا زیستهای جدید میتواند به خوانش تاریخی مثبت کمک کند یا چطور میتواند به یک عامل منفی برای خوانش گذشته تبدیل شود.
امروز حوزه ارتباطات میانفرهنگی در پی این است که افراد و گروهها با تجربیات فرهنگی متفاوت و با درهمآمیختگی افقهای ذهنی و زیست اجتماعی در سطح بینالاشخاص، بینالاذهان، بینالاجتماع و حتی در سطح بینالملل یکدیگر را درک کنند و بدانند که اگر این درک به درستی صورت نگیرد چه مشکلاتی بروز و ظهور مییابد که یکی از سادهترین مشکلات، غیریتسازی و بر ساخته شدن غیریتهایی است که میتواند به خوانش تاریخ بر اساس فاصله بینجامد.
در دورانی به سر میبریم که بر ضرورت خاصِ همسایگی یا ضرورت خاصِ ناشی از الزامها و اجبارهای مهاجرت و جنگ و فرصتهای ناشی از گسترش ارتباطات و فضاهای فرهنگی افزوده شده است.
به تعبیر یونسکو امروز در جهانی به سر میبریم که «همسایگی در جهان چند فرهنگی» نام گرفته است و باید در عین تفاوتها چه تفاوتهای حقوقی، مذهبی، جنسیتی و اجتماعی قادر به احترام گذاشتن به یکدیگر باشیم، قادر به غریبه نساختن و قادر به تبدیل نکردن هویتهای مشروعیتبخش به هویتهای مقاومت باشیم و به طور کلی کینه و خصومت در درون زیست جدید شکل نگیرد.
خود و دیگریای که در آن ایام ساخته شده بود و خوشبختانه در بخش مهمی این نگاه کاهش یافت، سبب شده بود که سیمای یک شهروند افغانستانی و تصویر اولیه او در ایران، تصویر مطلوبی نباشد. حال رسانهها چه باید میکردند؟ اولین کاری که رسانهها در این عرصه میتوانستند انجام دهند این بود که نگاه ظاهری و سطحی را کاهش دهند و آن را به نگاه عمیقتری تبدیل کنند. خوشبختانه رسانه در سطوحی توانست این نگاه را تغییر دهد؛ مثلاً نشان داد که چگونه یک کارگر مهاجر افغانستانی میتواند شهروندی باشد که فلسفه خوب میداند، هنر خوب میداند، رمان خوب مینویسد، شعر خوب میگوید و امثال اینها و وضعیت جنگزدگی اوست که او را به حاشیه رانده است. همان چیزی که در غرب برای سالهای بسیاری شاهد آن بودیم؛ مثلاً بعدها مشخص شد که لهستانیها چقدر ریاضیدانهای برجستهای هستند هر چند آوارهاند. آواره را نباید مترادف با بدبخت و بیچاره تلقی کرد.
به نظرم این کار را میتوان در سه سطح پی گرفت. این نشست به همت دانشگاه علامه طباطبایی و مرکز مطالعات استراتژیک برگزار میشود و نخبگان ایرانی و افغانستانی فرصت دارند که در کنار یکدیگر سخنرانی کنند. بهتر است از این زمینه استفاده کنیم و نشان دهیم که نه آن تصویری که در ذهن ایرانیها یا حداقل در ذهن آن بخشی از ایرانیهایی که مشترکاً با مسائل اجتماعی مواجهند واقعی است و از طرفی ذهنیتی که در میان افغانستانیها شکل گرفته و منجر به نوعی ایرانیستیزی و ایرانستیزی شده درست است.
در میان دوستان اندیشمندانی همچون دکتر مولایی تشریف دارند. ایشان آن زمان که مسئولیتِ دانشگاهی در افغانستان داشتند به شدت از اینکه چرا از این فرصت در ایران خوب استفاده نمیشود آزرده بودند. متقابلاً دوستانی در ایران معتقد بودند که آنچه در آثار تحقیقی افغانستانیها میآید سبب ایجاد دوگانههایی میشود که این دوگانهها یا بر سر مرزهای تاریخی است که خود به خود به سمت و سویی میرود که ایرانِ فرهنگی کجاست و ایرانِ فرهنگی در افغانستان است و ایران فرهنگی در تاجیکستان است و ایران فرهنگی در ایران یا در خراسان است یا هر کجای دیگر و برای آن مرز جغرافیایی تعیین میکنند؛ در حالی که در گذشته مرز تاریخی و جغرافیایی وجود نداشت. آیا میتوان میان نیشابور و هرات یا بلخ و مرو چنین تفکیکی قائل شد؟ به نظر من چنین چیزی وجود ندارد و اگر بتوان بازگشت و چند مانع را به عنوان موضوع مطالعاتی قرار داد خوب خواهد بود؛ مثلاً موضوع اول؛ موانع اجتماعی ناشی از زندگی در عسرت، سختی و مهاجرت است و همانطور که بیان کردم تصاویری میسازد که جنگزده را به جای شهروند دارای فرهنگ و توان و قدرت علمی یا تخصصی قرار میدهد.
در کنار این موانع، موانع سیاسی هم وجود دارد. موانع سیاسی، برساختهایی است که ادوارد سعید از آن به «شرقشناسی وارونه» یاد میکند که ما میتوانیم از آن به ایرانیشناسی وارونه یا افغانستانیشناسی وارونه یاد کنیم.
مانع سوم که به خود یا دیگری یا غیریتسازی دامن میزند موانع تاریخی است. به تعبیر دیگر پیوندهای تاریخی را در مقاطعی از تاریخ منجمد کنیم. به قرون اول بعد از اسلام یا حتی به دوران پیش از اسلام یا به بر ساخته شدن مرزهای سیاسی در دوران معاصر بازگردیم. به نظر میآید درون یک جامعه بزرگ فرهنگی یا یک خانواده بزرگ فرهنگی قرار داریم که این خانواده فرهنگی از مرزهای ساختهشده بزرگتر است؛ اگر شعاری به آن رجوع نکنیم باید بدانیم راهحل آن چیست برای ما که عمدتاً دانشگاهی هستیم راهحل بیشتر وجه آموزشی دارد.
به نظر من باید مسئله آموزش چه در سطوح ابتدایی و متوسطه و چه در سطوح دانشگاهی جدی گرفته شوند. کسانی که در ایران درس خواندند و توانستند آموختههای خود را در افغانستان بهتر و بیشتر از ایران پیش ببرند خود فرصت بود. آموزش تحولاتی یافته است. آموزش محدود به رد و بدل اطلاعات و آگاهی نیست؛ بلکه بالا بردن قدرت ارتباط و توانش ارتباطی و بالا بردن قدرت اجتماعی و بالا بردن تربیت شهروندی است.
زمینه سوم، تقویت نهادهای مدنی و شبکههاست. آنچه ارتباطات میانفرهنگی را پیش میبرد تنها و تنها دولتها نیستند؛ بلکه نهادهای مدنی در سطوح مختلف میتوانند این برنامه را پیش ببرند به نظرم در این سه سطح میتوان مفهوم دیگریسازی و غیریتسازی را کاهش دهیم و به نوعی به اصل و ریشه مشترک فرهنگیمان رجوع کنیم.
……………………….
برگرفته از متن سایت شخصی دکتر هادی خانیکی/ سخنرانی در همایش «گفتوگوی فرهنگی ایران و افغانستان» در دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبائی / ۱۴ آذر ۱۳۹۵