بوبر انسان را چگونه میبیند و تعریف میکند؟
نهمین جلسه از درسگفتارهای کانون گفتوگو به بحث درباره انسانشناسی مارتین بوبر گذشت.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی کانون گفتوگو، نهمین جلسه از سلسله درس گفتارهای کانون گفتوگو با موضوع دیدگاههای مارتین بوبر در کتاب Between Man & Man صبح امروز، یازدهم آبان با تدریس دکتر رسول رسولیپور برگزار شد.
در ابتدای جلسه سه آیه نخستین سوره «انسان» قرائت و تفسیر شد: «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا (۱) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا(۲) إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (۳)».
بحث مطرح شده در این جلسه، شرح فصل پنجم کتاب در موضوع ?what is man یا «انسان چیست؟» بود. گزیده سخنان دکتر رسولیپور در این جلسه به شرح زیر است:
این فصل با سوالی از ژان ژاک روسو، فیلسوف برجسته فرانسوی آغاز شده که ما هیچگاه نخواهیم انسان را شناخت؟ مسئله شناخت انسان و ارائه تعریفی از انسان از منظر فیلسوفان آنچنان مهم بود که بعدها شاخهای از علم به نام anthropology یا انسانشناسی را بهوجود آورد.
عموم تفاسیر از خدا حتی تفسیر متدینها نیز تفسیری انسانگرایانه است. سوال اینجاست که این انسان چیست که ما خدا را مشبه به او میکنیم؟ الهیات تشبیهی از همین تشبیه صفات خدا به صفات انسانی بهوجود آمده است. در مقابل الهیات تنزیهی هیچ صفات انسانی را برای خدا متصور نمیشود. باورمندان به این الهیات در بحث از صفات خدا در نهایت سکوت کرده و اعتقاد دارند که نباید در این موضوع بحث کرد.
البته در این میان نوع سومی از الهیات هم در حکمت متعالیه و همینطور به شیوه کاملتر در منظومه فکری علامه طباطبایی مطرح شده و آن الهیات تمثیلی است که متفاوت از دو نوع دیگر است و در دیدگاههای کسانی چون توماس آکویناس هم پیشترها مطرح شده بود. بر مبنای این دیدگاه برای ارائه تعریفی از خدا ابتدا باید انسان را تعریف کرد. در الهیات تمثیلی وقتی میگوییم خدا مهربان است، این نه مانند مهربانی ماست که دستخوش احساسات و عواطف میشود و شدت و ضعف پیدا میکند. از آن طرف اگر بگوییم که به هیچ عنوان مهربانی خدا مانند مهربانی انسان نیست، آن وقت نمیتوانیم درکی از مهربانی داشته باشیم.
در الهیات تمثیلی از همین فهم و درکمان از صفات انسانی بهره برده و آن را به خدا نسبت میدهیم، اما در این میان باید توجه کنیم که این نسبت دادن باید به ذات نامحدود خدا باشد.
بوبر در ادامه نقل قولی از مالبرانش، فیلسوف عقلگرای فرانسوی را به این شرح میآورد که « هیچ چیزی شایستهتر و مهمتر از مطالعه خود انسان نیست.» امانوئل کانت، مهمترین سوالات در طول تاریخ تفکر از انسان را مطرح کرده است، اما به قول بوبر، کانت بهترین پاسخها به این سوالات را نداده است. در انسانشناسی کانتی ما با این سوالات مواجه هستیم: «چه را میتوانم بشناسم؟»، «چه کار باید بکنم؟»، «چه امیدی میتوانم داشته باشم؟» و «انسان چیست؟» این سوالات پایه فلسفه هستند و مهمترین سوالاتی که در انسانشناسی میتوان مطرح کرد.
متافیزیک و بعدها علم «معرفتشناسی» پاسخ سوال اول را ارائه میکند. پاسخ سوال دو را علم اخلاق میدهد. دین پاسخهایی برای سوال سه دارد و در نهایت پاسخ سوال چهار را نیز انسانشناسی میدهد. البته کانت مطرح میکند که انسانشناسی باید پاسخ سه سوال نخست را نیز بدهد و بر همین اساس هم انسانشناسی حوزهای میانرشتهای است.
مارتین هایدگر، فیلسوف شهیر آلمانی، این سوالات کانت را نقد و بیان کرده که این سوالات تاکید بر محدودیت انسان است. به باور هایدگر تاکید بر محدودیت انسان و سوال پرسیدن از آن بحث بر سر هستی انسانی است نه خود انسان. بوبر اما این نقد هایدگر را وارد ندانسته و تنها اشکال کانت را در عدم پاسخ کامل فلسفی به سوالات میداند.
کانت انسانیت را به التزام اخلاقی فرو میکاهد و به باور او انسان یعنی موجودی مکلف. این در صورتی است که انسان صاحب حق هم هست. در فلسفه اخلاق کانت امر خیر، امری عمومی است و از کسی سلب نمیشود. برای کسی که خود را ملتزم نمیبیند اخلاق کانتی خوب است، اما در کل نقصهایی دارد؛ اما سوال اینجاست که چه کسی این وظایف انسان را تعیین میکند؟ کانت میگوید که نباید این وظایف را خارج از انسان درنظر گرفت، بنابراین همه تکالیف را به کمک عقل میتوان تشخیص داد.
به باور کانت بنیاد دین، اخلاق است. اخلاق انسانیت ما را تعیین میکند و دین نمیتواند جایی بنشیند که اخلاق نباشد. در این حالت دین فضیلت است نه ضرورت. مثال خود کانت چنین است که اگر بخواهم کسی را به خاطر عصبانیت بکشم، اما در این حالت جلوی خودم را بگیرم، بسیار باشکوهتر است از اینکه به خاطر ژنتیک یا عرف جامعه به آنها مهر بورزم و هرگز قصد صدمه زدن نداشته باشم.
بوبر اعتقاد دارد که در بر بشریت دو دوره گذشته است: نخست دورهای که دوران سکونت بوده و انسان حس میکرد که جهان خانهاش است و دوم دوران سرگردانی است و انسان خیال میکند که بیپناه و سرگردان است.
در فلسفه ارسطویی انسان کاملا قابل تعریف است، اما از نظر آگوستین ما در تحیر به سر میبریم و هیچکس نمیتواند انسان را تعریف کند. به باور بوبر نیز انسان راز بزرگی است. تندترین نگاه درباره انسان را نیچه دارد. نیچه انسان را معطوف یا به دنبال قدرت معرفی میکند. اراده معطوف به قدرت برای نیچه مهم است نه خود قدرت. به عبارتی از نظر نیچه قدرتخواهی مهم است.