بدفهمی و سوء تفاهمها را چگونه از بین ببریم؟
در ژرفای دل هر خانواده، درد حقیقی، همان بدفهمی یا سوء تفاهم است. به چه دلیل یک سخن برای دو نفر، دو معنای متفاوت به دست میدهد؟
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی کانون گفتوگو، متنی که در ادامه میخوانید در شماره ۱۸ نشریه «حدیث زندگی» مرداد و شهریور ۱۳۸۳ منتشر شده است.
در ژرفای دل هر خانواده، درد حقیقی، همان بدفهمی یا سوء تفاهم است. برای تصدیق این حقیقت، کافی است نگاهی به عناوین پرفروشترین کتابها بیندازید. کتاب دبورا تانن(1) با عنوان «مشکل تو این است که درک نمیکنی» و کتاب «مردان مریخی، زنان ونوسی» از جان گری(2) در این زمینه، از شهرت خاصی برخوردارند. دقت در برخی از جملات رایج بین خانوادهها نیز میتواند مهر تأییدی بر گفتار بالا باشد.
«او هرگز مرا درک نکرد؛ تو اصلاً نمی فهمی من چه می گویم؛ منظورم چیز دیگری بود…»
اینها جملاتی است که امروزه بیش از پیش، زبان بسیاری از مردان و زنان (بویژه زوجهای جوان) با آنها آشناست. به راستی، چرا در بین انسانها مشکل بدفهمی وجود دارد؟ چرا احزاب سیاسی یک کشور، کمتر همدیگر را درک میکنند؟ به چه دلیل یک سخن برای دو نفر، دو معنای متفاوت به دست میدهد؟ و سرانجام، چرا در بین زن و شوهر یا فرزندان و والدین تا این اندازه، عدم درک متقابل وجود دارد و جملات هر کدام به گونهای فهمیده میشود که منظور گوینده نبوده است؟ آیا مشکل در گزارههاست و الفاظ؟ یا در درون فرد است و در مقصود او؟
شاید در مرحله اوّل به نظر آید که میتواند در هر دو باشد. ممکن است گاهی الفاظ و گزارهها دارای معانی متعددی باشند و شنونده، معنایی را بفهمد که منظور نویسنده نبوده است. بدین سان احتمال دارد که گوینده یک سخن، مراد جدی از سخن نداشته باشد؛ بلکه بیشتر به صورت گزنده، طنزگونه یا از روی شوخی سخن بگوید و شنونده از مراد وی ناآگاه باشد، امّا آنچه گروهها و افراد مختلف اجتماعی، بویژه خانواده (به عنوان کوچکترین واحد اجتماعی) را در اثر عدم فهم متقابل، همواره اسیر تلخ کامی، اضطراب و ناآرامی میسازد، نه از گزاره ناشی میشود و نه به گردن فرد است؛ هرچند که آنها نیز بیتأثیر نیستند.
فرهنگ و مهمترین نهاد آن
به نظر میرسد دلیل اصلی این مشکل، ریشه در فرهنگ جامعه دارد. در ابتدا شاید کمی عجیب به نظر آید که مسئله گفتوگو و فهم متقابل که اغلب، امری روانشناختی قلمداد میشود، با یکی از کلیترین پدیدههای اجتماعی یعنی «فرهنگ» مرتبط باشد، اما احتمالاً حقیقت همین است.
از دیدگاه جامعه شناسان، زبان، مهمترین و اساسیترین نماد فرهنگی یک جامعه است.(3) کلماتی را که اکنون شما میخوانید، نشانههاییاند که ما بر روی معانی آنها توافق داریم و از این رو، هر کلمهای یک نماد است. غیر از زبان، نمونههایی چون پرچم، صلیب، مشت گره خورده، اخم صورت، برنامه کامپیوتری و مانند اینها همگی نماد و نشانههایی هستند که معانی توافق شدهای را در بر دارند. جامعه شناسان مجموعه این نظامهای نماد را در میان مردم، عمدتا «فرهنگ» مینامند.(4) البته تعاریف متعددی برای فرهنگ وجود دارد که تعریف مذکور، یکی از آنهاست.
جهان ما از نمادها ساخته شده است و ما به وسیله این نمادها با جهان، ارتباط برقرار میکنیم. اساسا هر آنچه را که ما تجربه میکنیم، انجام میدهیم، میل داریم و میبینیم، به نمادها بستگی دارد. هرچند که این نمادها ساخته خود ما هستند؛ ولی با قدرتی زیاد و البته نَه غیر قابل مقاومت، بر ما حکم میرانند و دریافتها و احساساتی خاص را بر ما القا و تحمیل میکنند.
ارتباط نمادی آدمیان به سه شیوه اساسی صورت میگیرد. شیوه نخست «زبان گفتاری» است که عبارت از الگوهای صوتی و معانی پیوسته آن است. زبان گفتاری، آموزش و ارتباط را آسان میکند. دومین شیوه ارتباط، «زبان نوشتاری» است که عبارت از ثبت تصاویری از گفتار است. سومین روش، «زبان جسمانی» است که از ادب عامیانه گرفته شده و به معنای ارتباط با حرکت دست و صورت و به صورت کلی، با ایما و اشاره است.(5)
نکته مهم این است که نظامهای نمادین یک جامعه در یکدیگر، تأثیر متقابل دارند. بنابراین زبان به عنوان بزرگترین نماد فرهنگی و فرهنگساز جامعه، هم متأثر از سایر نمادهای فرهنگی است و هم تأثیرگذار بر آنها. به دیگر سخن، برخی از واژگان و همچنین گزارهها در یک زمینه فرهنگی میتوانند نماد و نشانگر معنایی باشند که در زمینه فرهنگی دیگر نباشد؛ زیرا نمادهای فرهنگی در جوامع مختلف، متفاوت است و به دلیل همین تفاوت است که تنوّع فرهنگی و خرده فرهنگها به وجود میآیند.
آنچه افراد از جهان میبینند، لزوما با برداشت دیگران از آن، یکسان نیست. در واقع مردم به دنیا آنگونه که هست نگاه نمیکنند؛ بلکه آنطور که خودشان هستند یا آن گونه که شرایط ایجاب میکند به جهان مینگرند.(6)
حال هر یک از افراد که میخواهند جهان مورد مشاهده خویش را با زبان، بیان کنند. «زبان» در واقع به وسیلهای جهت ارتباط و نمادین ساختن باورها و یافتهها و در یک کلمه، به «فرهنگ» او تبدیل میشود و در نتیجه گاهی واژگان و جملاتی که از سوی افراد مختلف به کار برده میشود، یکساناند ولی از دو نوع دیدگاه و فرهنگ، حکایت میکنند. در این جاست که اگر افراد، نسبت به محیط فرهنگی یکدیگر ناآشنا باشند در گفتوگو، موفقیتی ندارند و به اصطلاح، زبان همدیگر را نخواهند فهمید.
چاره چیست؟
حال باید دید که کلید تفاهم چیست و هنر گفتوگوی موفق و درک متقابل چگونه است؟ برای این سؤال نیز پاسخهای مختلفی میتوان ارائه کرد. بسیاری از کتابهایی که در این زمینه، نوشته شدهاند به تفاوتهای فردی بویژه تفاوتهای جنسی زن و مرد تأکید میورزند، اما در این نوشتار، برآنیم تا با نگاهی کلان و جامعه شناختی، عوامل اجتماعیِ دخیل در فهم متقابل را، که چه بسا مهمتر از عوامل فردی است، مورد کاوش قرار دهیم؛ آنگونه که علل آن را هم با رویکردی اجتماعی بیان کردیم.
بهترین راه حل پیشگیرانه برای تفاهم مطلوب خانواده را میتوان در قبل از ازدواج و شکلگیری خانواده جستوجو کرد. باید پیش از ازدواج به این مسئله توجّه شود که همسر آینده از جنبههای مختلف، بویژه از جهت فرهنگی، همتراز و همسان با مرد باشد؛ مسئلهای که در جامعهشناسی، تحت عنوان «همسان همسری»(7) عنوان میشود. لذا دین مبین اسلام و همچنین روانشناسان و جامعهشناسان، تأکید زیادی بر هم کُفْو بودن دختر و پسر در امر ازدواج دارند.
اما به هر صورت، ممکن است این ملاک در انتخاب همسر، آن گونه که باید، رعایت نشود یا این که به شکل درستی سنجیده نشود و بدین ترتیب، پس از ازدواج، سوء تفاهم یا بدفهمی به وجود آید. همچنان که مشکل بسیاری از خانوادهها از این نوع است. حال چاره این موضوع در چیست؟
به نظر میرسد که اولین راهکار در این زمینه، توجّه و آگاهی نسبت به تفاوت و گوناگونی فرهنگی است. بدین معنا که زوجین در هنگام اختلاف، چنانچه نخست به تفاوتهای یکدیگر بخصوص تفاوتهای فرهنگی واقف باشند در برخورد با یکدیگر، ملایمت و نرمی بیشتری نشان خواهند داد و همان حقانیتی را که برای خود قائلاند برای طرف مقابل خویش نیز قائل خواهند بود.
«با توجّه به این که همسر من از فرهنگ دیگری است، ممکن است منظور دیگری داشته باشد که من متوجه آن نیستم.» به این فرایند که میتواند با گونههای مختلفی تجلی پیدا کند، میتوان «درک متقابل درست» نام نهاد. راز درک متقابل درست در این است که پیش از آن که انتظار داشته باشیم همسر ما موقعیت ما را درک کند، تلاش کنیم خودمان وضعیت او را مانند خود او بفهمیم. به عبارت شیواتر، نخست باید طرف مقابل را درک کرد و آنگاه، انتظار درک متقابل از او داشت.
نخست در صدد درک دیگران بودن به این معنا نیست که فقط باید دیگران را درک کنید، بلکه بدین معناست که نخست گوش دهید و درک کنید سپس برای این که دیگران نیز متقابلاً شما را درک کنند باید آنها را در نگاهتان به دنیا و فرهنگ خویش، آشنا و شریک کنید.
از جلوههای رفتاری این قاعده در سیره پیشوایان معصوم(ع) فراوان به چشم میخورد. برای مثال از گفتوگوهای امام صادق(ع) با ملحدان و زندیقان، رهنمودهای زیبایی میتوان توشه گرفت که از آن جمله، این حدیث است:
مُفضَّل بن عُمَر که به مناظره یکی از ملحدان با امام(ع) در مورد خدا گوش میداد به خشم میآید و با آنان با تندی برخورد میکند. یکی از آنان در پاسخ میگوید: «فلانی! اگر اهل سخنی با تو سخن گویم، اگر برای تو حجت و دلیلی است، از تو پیروی خواهم کرد و چنانچه اهل سخن نیستی که با تو حرفی نیست و اگر از یاران جعفربنمحمّد هستی، بدان که او، خود، هرگز اینچنین با ما صحبت نمیکند و به سخن ما بیش از تو گوش فرا میدهد، در برابر پاسخها هرگز ناسزا و ناروا نمیگوید. او شکیبا، متین، عاقل و مهربان است و دچار نادانی، سبک مغزی و بیپروایی نمیشود. به سخن ما توجّه میکند و در دلیل ما کنجکاو میشود تا این که ما همه دلایل خود را عرضه میداریم و به گمان خود، وی را قانع ساختهایم، آنگاه در سخن و کلامی کوتاه، دلایل ما را به گونهای که به پذیرفتن آن ناگزیر میشویم، ابطال میکند و هیچ بهانهای برای ما باقی نمیگذارد که نمیتوانیم پاسخ وی را رد کنیم. پس اگر تو از یاوران اویی، با ما همچون خود او سخن بگو…»(8)
در روانشناسی به این گونه گوش کردن واقعی برای ورود به ذهن و قلب شخصی دیگر «گوش دادن همدلان»، «گوش دادن دقیق» یا «هنر خوب شنیدن» نام مینهند؛ یعنی گوش کردن با همدلی و کوشش برای این که با چشمهای دیگری دنیا را ببینیم.
جان پاول روانشناس و نویسنده میگوید: «گوش کردن در گفتوگو بیشتر توجّه به معناست تا کلمات… در گوش کردن حقیقی به ورای کلمات میرسیم و به آن سوی آنها خیره میشویم. تا انسانی را که دارد آشکار میشود، پیدا کنیم. کلمات برای من و شما تعبیرهای متفاوتی دارند».(9) همو مینویسد: «برای همدلی کردن، همیشه لازم نیست حرفها و احساسات کسی را منعکس کنیم؛ فهمیدن این که مردم، موقعیت را چگونه میبینند و آن را چه طور احساس میکنند و اصلِ آنچه سعی میکنند بگویند، اساس همدلی است. این، تقلید کردن نیست».(10)
ممکن است باز این سؤال پیش آید که گوش دادن همدلانه را چگونه باید آموخت؟ در این جاست که با توجّه به آگاهی از تفاوت فرهنگی، دو طرف باید بکوشند تا با روحیات، علایق، سلیقهها، انتظارات، احساسات، ارزشها و در یک کلمه با «فرهنگ» یکدیگر آشنا شوند، تا آنگاه با شناختی واقعیتر از فرهنگ شریک خویش، از وی انتظار داشته باشند. این امر، مستلزم تمرین، مطالعه و حوصله است. همچنان که تامس گوردون مینویسد: «گوش دادن فعّال و همدلانه، فنّ سادهای نیست، بلکه هنر به کار گرفتن یک سری حالات اولیه و زیر بنایی است. بدون این حالت، چنین روشی نه تنها به ندرت میتواند مؤثر باشد، بلکه به نظر دروغین، خالی، مکانیکی و غیر صمیمی میآید».(11)
بدیهی است که راههای گوناگونی برای تفاهم و گفتوگوی موفق در خانواده وجود دارد که ما صرفا یکی از شیوههای آن را مورد بررسی قرار دادیم و این، به معنای محدود بودن راه کار در این شیوه و نفی راه کارهای دیگر نیست. امیدواریم که جوانان عزیز میهن اسلامی با یاری جستن از رهنمودهای نورانی اسلام و مشورت با کارشناسان، همواره و بیش از پیش در زندگی خانوادگی خویش پیروز و کام روا باشند و تفاهم و گفتوگوی موفق را به شایستهترین وجه به اجرا بگذارند.
پینوشتها
1 . Deborah Tannen.
2 . Jahn Gray.
3 . مفاهیم و کاربردهای جامعه شناسی، جاناتان ترنر، ترجمه: محمّد فوالدی و محمّد عزیز بختیاری، ص 75 .
4 . همان، ص 76 .
5 . مبانی جامعه شناسی، بروس کوئن، ترجمه: غلامعباس توسلی و رضا فاضل، تهران: سمت، 1376، ص 60 .
6 . هفت عادت خانواده های کامروا، استفان کاوی، ترجمه: شاهرخ مکوند حسینی و داوود محب علی، ص 229.
7 . مقدمه ای بر جامعه شناسی خانواده، باقر ساروخانی، تهران: سروش، 1370، ص 39 .
8 . گفتوگو و تفاهم در قرآن کریم (روش ها الگوها و دستاوردهای گفتوگو)، محمدحسین فضل اللّه ، ترجمه: سیّد حسین میردامادی، ص 7 .
9 . هفت عادت خانواده های کامروا، ص 249.
10 . همان، ص 253.
11 . فرهنگ تفاهم، تامس گوردون، ترجمه: پری چهر فرجادی، تهران: فراروان، 1375، ص 85 .