ما سقراط و گفتار او را بیشتر بر اساس محاورات افلاطون می شناسیم و در این نوشته ها نه فقط با مطالبی که مورد بحث است، آشنا می شویم بلکه به رأی العین با نحوه و روشن تأمل و تفکر سقراط رو به رو می گردیم. البته کل رساله های افلاطونی جنبه ی محاوره ای ندارند و در بعضی از آنها این جنبه بسیار فرعی است مثلاً در «دفاعیه»، در «مِنِکسِن» و در «طیمائوس» و «کریتیاس» و «قوانین». در بقیه رسالهها هم، بحث و گفتوگو به صورت واحد انجام نمیگیرد.
کلاً طرح محاورات افلاطونی با هم متفاوت است؛ در بعضی از آنها نتیجه اصلاً صراحت ندارد و بسیار دو پهلو باقی میماند و یا نظر فقط به جستوجوی ارزشهاست (چون در اوتیفرون، اوتیدم و تتئوس) و یا به شکار شبه ارزشها پرداخته شده است (چون در ایون، هیپاس کوچک، کراتیلوس و منون)- یا کوشش برای کنارگذاری ضد ارزشهاست (چون در دفتر اول جمهوری و یا گرگیاس)- با این حال چهره سقراط چه جوان و بی تجربه (چون در رساله پارمنیدس) چه پیر و جهان دیده (چون در فیدون) کم و بیش اوصاف ثابت و مشخصی دارد، زیرا سقراط اگر طالب گفتوگوست به همان اندازه و حتی بیشتر شنود است. در هر صورت گفتوگو از گفت و شنود تشکیل میشود و در واقع باید هر بار موضوع واحدی از چند جهت و یا حداقل از دو نظرگاه مورد بررسی قرار گیرد. قبل از افلاطون در بعضی از نمایشنامههای اُرپیدس، یک چنین بحثهایی سابقه داشته است، مثلاً دو برادر که قبل از اتخاذ تصمیم نهایی به گفتوگو میپرداختهاند.
حادثهای که در دنبال بحث معمولاً در صحنه نمایش رخ میداده، با این که بیننده یا خواننده را با عمل انجام شده و غیرقابل بازگشتی روبهرو میساخته، ولی به هر ترتیب اهمیت و خاصه ضرورت بحث را قبل از وقوع حادثه دو چندان جلوه میداده است. در محاورات افلاطونی، گفتوگوی سقراط گاه به شیوه مناظره در میآید و گاه به روال مغالبه و یا بیشتر به صورت جدلی عقلی، ولی در هیچ موردی به نظر نمیرسد که سقراط به کار خودش جنبه «زورآزمایی» داده باشد، حتی در رساله «گرگیاس» وقتی که کالیکلس با صراحت از «ارزش قدرت» صحبت میکند، سقراط به نحو مستقیم به او جواب نمیدهد، بلکه با طرح سوالات جدید، سعی میکند تا او را این بار وادار به قبول «قدرت ارزش» بنماید که همین نیز نمونه بسیار استادانه سقراط در روش گفتوگوی اوست.
به طور کلی گفتوگو در نزد سقراط بیشتر دعوت به تأمل و تجسس است؛ از این جهت شروع محاورات افلاطون و شگرد اولیه سقراط اهمیت خاصی پیدا میکند.
عبارت معروف سقراط یعنی «میدانم که نمیدانم» نه فقط دعوت علنی به گفتوگوست بلکه در عین حال تضمین نقطه آغازین آن است.
گاهی افراد عجول هستند و یا به بحث اضافی و عبث تن در نمیدهند و یا موقعیت را مناسب نمیدانند و سقراط اگر تمایلی برای تحمیل حقایق ندارد ولی در عوض سعی اصلی او بر اینست که به هر قیمتی که باشد، نفس گفتوگو را تحمیل نماید. طنز سقراط نیز در این جهت عمل میکند؛ او میکوشد بدین وسیله دانستههای متداول مخاطب احتمالی خود را زیر سوال برد و او را به شناخت بیشتر کنجکاو و تحریک نماید: عمده واداشتن مخاطب به گفتوگوست و هدف در ابتدا جز این نیست. اگر نتیجهای باشد فقط از این رهگذر احتمالاً حاصل خواهد آمد؛ به همین دلیل طنز سقراطی کوچک ترین نشانی از انائیت و تکبر ندارد، بلکه در جهت گفتوگو، یعنی تجسس و پژوهش مشترک کابرد پیدا میکند.
عبارت معروف سقراط یعنی «میدانم که نمیدانم» نه فقط دعوت علنی به گفتوگوست بلکه در عین حال تضمین نقطه آغازین آن است. شعور به «نمیدانم»ها و اعلام رسمی آن، در عین حال اعتقاد به درجات و مرتب شناخت و «میدانم»هاست، چه آنچه مطرح است و در واقع مورد جستوجو و پژوهش است «چه میدانم» و «چقدر من دانم» و «چگونه میدانم»هاست. البته فقط ارزیابی شناسایی در نزد «من» مطرح نیست، بلکه ارزیابی شناسایی همه «ما» مطرح است و همین «من» را در مقابل «تو» و «تو» را در مقابل «او» قرار میدهد و نهایتاً ارزیابی شناخت همه «ما» را لازم میسازد.
زیر بنای نظری روش سقراط
سقراط به یقین در تمام موارد عمیقاً به گفتوگو باور داشته است، زیرا در هر صورت زیربنای نظری و فلسفی موضع او را نمیتوان فراموش کرد و همین او را در گفتوگو- نه الزاماً جزمی- بلکه کاملاً ثابت قدم نشان میدهد. اعتقاد به نظریه «مُثُل» و نتیجه غیرقابل انفکاک آن یعنی نظریه تذکار نه فقط روش معروف مامایی سقراط را کارساز میکند، بلکه زیربنای محکمی نیز از لحاظ هستی شناسی برای آن فراهم میآورد. کمال انسان در نهاد هستی و در اعماق فراموش شده است. کافی است که سقراط نسیان را بزداید- که البته این خود سختترین قسمت کار است- پس از آن در هر صورت گویی نتیجه مطلوب به تبع و به نحو طبیعی حاصل خواهد آمد.
در گفتوگوی سقراطی اگر اعتقاد به حق و حقیقت، مبنای اصلی کار تلقی شده، منظور این نیست که حقیقت در اختیار اوست و او قادر است آن را به مخاطب خود منتقل کند، بلکه گفتوگو به سبک سقراط صرف تجسس است؛ سقراط پژوهشگر است؛ او جوینده است نه الزاماً از ابتدا یابنده. کسی که جستوجو میکند، مخاطب خود را در کارش شریک مینماید. اگر نتیجهای باید در همین مشارکت است و همچنین از این رهگذر است که تأمل- خاصه از نوع فلسفی آن- به ناچار به محاوره تبدیل میشود.* از این لحاظ سقراط به معنای جدلی کلمه نه الزاماً مجیب است و نه حافظ وضع و حتی به معنای اخص کلمه، ناقض وضع نیز نیست.
در گفتوگویهای او با این که البته جنبه جدلی آن غیرقابل انکار است، کوشش او بیشتر در جهت تقویت و استحکام تأمل و خاصه حفظ استمرار تفکر است.
سقراط خود و مخاطب خود را به اعماق ذهن انسان راهنمایی میکند و امید به کشف حقیقتی میبندد که در آن نهان است و از کمون باید به منصه ظهور درآید. اصل بر یادآوری است و تذکار هدف هر نوع تذکر است. از این لحاظ باید گفت که سقراط نه فقط معلم است، بلکه به شغل خود عمیقاً اعتقاد دارد. به نظر او تعلیم- به معنای واقعی کلمه- در هر صورت کارساز است و بالاخره مؤثر میافتد.
سقراط معلم است
درست است که سقراط معلم است، ولی در عین حال باید با توجه به گفتار و رفتار او تعریف دیگری برای شغل معلمی او جستوجو کنیم، زیرا سقراط مدرس متدال نیست و محفوظات احتمالی خود را به دیگران انتقال نمیدهد. همان طوری که دیدیم او میگوید که «نمی داند» و در نظرگاهش دانش جنبه یادگیری ندارد بلکه به نحوی عین تذکار است. معلم وسیله و آلتی بیش نیست؛ هر کس معلم اصلی خود را در نهاد خود دارد. باید از اعماق درون انسان یک به یک حقایق را بیرون کشید و نسبت بدانها آگاهی یافت. در نتیجه سقراط عملاً نه امر به معروف میکند و نه نهی از منکر، با این حال از هر مربی و معلم دیگری بیشتر شخص را مستعد اخلاق مینماید. چه در هر صورت شر قائم به خود نیست و جنبه جوهری ندارد. کافی است اندکی دانایی پدید آید، آنگاه شر به عنوان توهم به یک باره نابود میشود.
ولی از طرف دیگر نباید فراموش کرد که اگر شر توهمی است، دانایی نیز به نوبه خود چنین میتواند باشد و همین جاست که معنای عمیق عبارت سقراط یعنی «میدانم که نمیدانم» آشکار میگردد. اگر هیچکس آگاهانه شرور نیست، پس باید همان طوری که کوشش داریم خیر را از شر متمایز سازیم باید بتوانیم علم را هم از جهل جدا نماییم. ولی آنچه در مقابل علم قرار میگیرد، الزاماً جهل نیست بلکه در نظرگاه سقراط باید از چیزی سخن به میان آورد که به مراتب خطرناکتر است و آن جهل مرکب است، یعنی آنچه در واقع دانایی را مورد تهاجم قرار میدهد، دانایی کاذب و دروغین است. سقراط در کل محاورات، فقط با جهل مرکب درافتاده است. حتی میتوان گفت که در نظام فکری او، جهل بسیط بالقوه، دانایی را در بطن خود نوید میدهد. (نمونهای از این معنی را در رساله منون میتوان یافت.)
سقراط معلمی است که تدریس نمیکند، بلکه به تجسس و پژوهش دعوت مینماید. در رساله دفاعیه به جای این که از خود دفاع کند- با این که میداند در وضع خطرناکی قرار گرفته- باز موقعیت را مغتنم میشمارد و کسانی را که قصد جان او دارند، دعوت به شناخت میکند. عبارت معروف «میدانم که نمیدانم» سقراط تجاهل نیست و نه فقط تجلیل از شناخت و بصیرت است، بلکه عمیقاً دل بستن بدان و امیدوار بودن از آن است. شاید هیچ فیلسوفی در کل تاریخ معرفت انسان به اندازه سقراط، امید به علم نداشته است، بدون این که در موضع او ذرهای جزمیت رخنه کرده باشد. شناخت روح انسان را ارتقاء میدهد و اعتقاد به این مطلب نشان بارزی از خوشبینی نسبت به انسان و امکان استکمال واقعی اوست. بر اساس آنچه در این جا آورده شد، معلوم است که سقراط صددرصد طالب گفتوگو بوده، زیرا اصلاً روش کار او جز این نمیتوانست باشد. گفتوگو برای او نوعی اتحاد در جستوجوست؛ روش جستوجوی مورد نظر او به نوعی روش دسته جمعی بوده است. انسان به هر ترتیب در جستوجوی حقایق تنها نیست، بلکه عمیقاً نیازمند دیگران و متکی به حسن نیت متقابل است.
گفتوگوی سقراطی به عنوان روش تحقیق، مبتنی بر اعتماد عمیق متقابل است و همین آن چیزی است که ما قبلاً خوشبینی فوقالعاده سقراط نسبت به انسان دانستیم.
ملاحظاتی در روش سقراط
روش سقراط را بدون این که بتوان آن را از کل موضع او مجزا دانست به نحو جداگانه نیز میتوان مورد بررسی قرار داد. روش سقراط عین سیر گفتوگوی اوست و به همین دلیل آن را در تمام موارد یکسان و مشابه نمیتوان تلقی کرد. سقراط در محاورات افلاطونی به نحوی بعد از جلب نظر مخاطب- که در این مورد هم شگردهای متفاوتی را به کار میبرد- بحث را مرحله به مرحله پیش میبرد. او با طرح سوال و پاسخهایی که میشنود، ذهن مخاطب خود را از موارد و مثالهای جزیی به سوی یک تعریف کلی راهنمایی میکند تا از مسیر ماهیات هر چه بیشتر به مُثُل نزدیک شود.
این سیر صعودی البته نهایتاً به یک سیر نزولی منتهی میشود. مخاطب سقراط باید به مرور با آرمانها آشنا شود، بدون این که عملاً از جهان خاکی واقعاً جدا گردد و بتواند شرایط این جهانی و عادی را که به ناچار نور اندکی بدان میتابد، نادیده انگارد. تأمل در مُثُل هیچ تزلزلی در حیات این جهانی سقراط وارد نمیآورد و رسالتی که او برای خود و تعلیماتش میشناسد، در عین حالی که موضع او را از جزمیت سطحی و کوته اندیشی کاملاً به دور نگه میدارد، استحکام و صلابت روحی او را کاملاً تضمین مینماید. اگر گاهی کلبی مسلکان خود را از اخلاف سقراط معرفی کردهاند صرفاً از این لحاظ است و الاّ موضع سقراط هیچ جنبه کلبی ندارد.
در اغلب محاورات، گاهی سقراط گویی به حصر استقرایی میخواهد مجموعه افکار را درباره یک موضوع واحد و حتی در متفرعات آن جمع آوری کند. در نتیجه هر یک از مخاطبان او به عنوان نماینده فکر خاصی تلقی میشود و بدین ترتیب ما با طیفی از افکار روبهرو میشویم و در محاوره، گفتوگو نه فقط مبادله نظر، بلکه بیشتر ارتقای آن است که این نیز الزاماً جدلی به معنای محض کلمه نیست بلکه گاهی نیز تمثیلی و توصیفی است، مثلاً موقعی که سقراط به ذکر اسطوره میپردازد. از طرف دیگر با این که سخن سقراط هیچ گاه واقعاً خطابی نیست ولی در هر صورت گاهی نیز کاملاً اقناعی مینماید.
متخصصان نشان دادهاند که در گروههای مختلف محاورات افلاطونی، نه فقط روش سقراط و خاصه شگرد بحث او متفاوت است در واقع برخلاف آنچه بعضیها تصور کردهاند، سقراط الزاماً از یک الگو و نمونه واحد برای ایجاد تحرک در گفتوگو و اداره روند خاص آن استفاده نمیکند و هر بار به ابتکار جدیدی دست میزند تا روش خود را با محتوا و کارآمد سازد. در واقع محتوای این روش خود سقراط است و بدون حضور وجودی او و قدرت روحیاش که جوانب مختلف بحث را در نظر دارد و حتی به واقعیت ملموس روانی و اجتماع مخاطبان توجه کامل میکند، روش به تنهایی ممکن است صرفاً انتزاعی باشد. از این جهت است سقراط فقط به سبب گفتههای او نیست، بلکه تا حدودی هم به سبب ناگفتههای اوست.
البته کاملاً روشن است که سقراط هم گفتوگو میکند و هم در واقع به گفتوگو میطلبد که در این میان مسلماً فقط مبادله فکر و شناخت سلایق به یکدیگر مطرح نبوده است، بلکه نوعی شرکت در تحقیق و بررسی مشترک منظور نظر بوده، آن هم بدون این که انگیزههای درونی افراد واقعاً کنار گذاشته شود. اغلب کسانی که در محاوره شرکت دارند واقعیت تاریخی داشتهاند و وضع خانوادگی و شغل و روابط اجتماعی و حتی عاطفی گروه زیادی از آنها شناخته شده است و همین اگر گاهی خواننده ناوارد را از فهم واقعی محاورات باز میدارد، در عوض متخصصان را با جنبه بسیار زنده و ملموس این متون آشنا میکند. با ورود و خروج بعضی از افراد، لحن و حتی حرف سقراط عوض میشود. درست است که سقراط همیشه میخواهد جوینده حقیقت و گوینده آن باقی بماند، ولی در عین حال کاملاً معلوم است که او بیملاحظه حرف نمیزند. ملاحظه وضع مخاطبان و جوّ کلی بحث جزوی از روش خاص سقراط است.
سقراط گویی در تمام محاورات اعلام میکند که نه برای گفتن، بلکه برای شنیدن آمده است. شنود مستلزم سکوت است و سکوت میتواند دقت و تأمل در گفتار دیگری باشد.
بدون شک آنهایی که در آن عصر سقراط را به نحو حیّ و حاضر در مییافتند، از لحن کلام او، از نگاهش و حتی از سکوتهای متناوب او مطالب زیادی را میفهمیدند که برای ما امروزه پوشیده است. سقراط همه چیز را نمیگفت، ولی در هر صورت علاوه بر لفظ و کلام، کل رفتار او در جهت خاص او بود. سقراط معلم بوده و به نحوی تعلیم میداده، ولی مدرس صوری و انتزاعگو نبوده است؛ او در محل و مکان معینی تدریس نمیکرد و در ازای مبلغی، خود را موظف به تعلیم نمیدید. او در استخدام هیچکس نبود و از سیاست خاصی دفاع نمیکرد، با این که زیربنای سیاسی محاورات افلاطون پوشیده نمیماند و کاملاً مبرهن است، حتی اگر این سیاست صرفاً فرهنگی بوده باشد.
برای ارزیابی درست روش سقراط، شاید علاوه بر کیفیت و کیفیت گرفتار او، باید به سکوت سقراطی نیز توجه بکنیم. سقراط فیلسوف گفتوگوست، این امر مسلم است، ولی از ظاهر گفتار او به کل شخصیت او نمیتوان پی برد. نه فقط قبل از هر سخن و بعد از آن طبیعتاً لحظات سکوت در نزد سقرط وجود داشته است، بلکه احتمالاً در این مورد هم- به مثابه گفتار او- ما با طیفی از معانی مختلف این سکوت روبهرو هستیم که در این مورد نیز اندکی باید تأمل نماییم.
سکوت در نزد سقراط
طنز سقراطی معمولاً برای جلب نظر و ایجاد توجه در مخاطبان به کار میرود؛ سقراط از این رهگذر، مطالب اضافی و انحرافی را بر کنار میزند و موضوع مورد بحث را برجسته مینماید. او در واقع با ایجاد سکوت، سعی دارد دقت مخاطبان را افزایش دهد. سکوت در این مرحله تا حدودی جنبه تحمیلی دارد ولی به معنای اسکات خصم به سبک رایج جدلی نیست، بلکه آغاز کار است و به منظور تجریک حس کنجکاوی و ایجاد انگیزه برای شرکت در محاوره به کار رفته است. خود سقراط ساکت نمیماند ولی به هر ترتیب با تأنی صحبت میکند، گویی در حال سنجیدن امکانات احتمالی مباحثهای است که در پیش روی دارد؛ در این موارد، نفس سکوت- به مانند طنز- دعوت به تأمل است.
همان طوری که قبلاً اشاره کردیم گاهی سقراط به حصر استقرایی برای شناخت نظرهای متفاوت، مخاطب خود را عوض میکند و هر بار به ناچار در انتقال بحث از شخصی به شخصی دیگر مرحله سکوتی پیش میآید. این سکوت لاینفک سیر ضروری بحث است و دلالت بر نوعی تأنی لازم دارد و گاهی قسمتی از شگرد سقراط است و میتوان آن را جزئی از روش سقراط دانست.
در مواردی نیز ما با سکوت به عنوان فاصله میان دو گفتار روبهرو هستیم که در واقع به منظور سنجش و ارزیابی آن دو به وجود آمده است. گویی سقراط باید امکانات متفاوت کاربرد روش خود را عملاً مورد آزمایش قرار دهد و به مناسبت موقعیت، یکی را انتخاب نماید. از این لحاظ هر گفتوگویی مبدل به یک تجربه بالفعل میشود.
سکوت اگر گاهی رضامندی است ولی همیشه هم این طور نیست و حتی گاهی نقطه مقابل آن یعنی تحملات بدون این که عنادورزی باشد و در مواردی نیز صرفاً ملاحظه است، یعنی ملاحظه موقعیت و وضع روحی و فکری افرادی که در محاوره شرکت دارند؛
ملاحظه معلمی که در جلسه درس وضع سنی و فرهنگی شاگردان را در نظر میگیرد و طوری صحبت میکند که حتی اگر انتقال فکر ممکن نباشد، حداقل میل به شناخت را نزد آنها افزایش دهد.
از طرف دیگر باز نمیتوان فراموش کرد، همان طور که قبلاً نیز اشاره کردیم، در گفتوگوی سقراطی به ناچار گفت متضمن شنود است خاصه که این گفت اغلب به صورت سوالی در میآید. سقراط گویی در تمام محاورات اعلام میکند که نه برای گفتن، بلکه برای شنیدن آمده است. شنود مستلزم سکوت است و سکوت میتواند دقت و تأمل در گفتار دیگری باشد. در این موارد سکوت سقراط مهلت دادن به مخاطب و آمادهسازی او به سخنگویی است. مخاطب باید وقت کافی برای سنجش موضع خود داشته باشد، چه در هر صورت اغلب اوقات موضع مخاطب عجولانه و بدون تأمل اتخاذ شده است. در این موارد سکوت سقراط از این لحاظ است که او میخواهد مستمع خوبی باشد (مثلاً سقراط جوان در رساله پارمنیدس و یا سقراط کهنسال در رساله طیمائوس) از این لحاظ گفتار سقراط خاصه موقعی که به صورت سوالی در آمده، مقدمه و تمهیدی برای «سکوت» است.
این نوع سکوت که در واقع «دقت» است، در عین حال نوعی «انتظار» است، انتظار در مورد آنچه در عمق روح انسان نیازمند شناخت و یا روبهرویی با حق و حقیقت است، مهم نیست که این حقیقت از نهاد پرسش کننده برمیخیزد یا از جانب آن که به آن پرسش باید جواب دهد.
سقراط و بودا
بعضی از متفکران از جمله نیچه، سقراط و تعلیمات او را مظهری از روح آپولونی یونانی دانستهاند، روحی که گرایشهای غریزی و خودجوش «دیونیزوسی» انسان را مهار میکند و نسبتهای متعادل و حساب شده هندسی را بر کل گفتار و رفتار او تحمیل مینماید؛ البته نیچه این امر را در حیات انسانی بسیار منفی ارزیابی کرده است.
از طرف دیگر مورخان و باستانشناسان نشان دادهاند که متانت و وقار فوقالعاده مجسمههای آپولون به مرور از همان دوره باستان به آسیا راه یافته و در کشورهایی چون هندوستان و چین و غیره، هنری که آن را «یونانی- بودایی» نامیدهاند، به وجود آمده است.
آپولون در سقراط مصداق خاکی بالفعل یافته است و در آسیا، حداقل از لحاظ هنری در چهره بودا منعکس شده است. درست است که سقراط و بودا هر دو از لحاظی معلم بودهاند ولی نه فقط تعلیمات آنها بلکه روش کار آنها نیز کاملاً با هم متفاوت بوده است؛ از این لحاظ میتوان تصور کرد که ما در نزد آنها با دو جنبه متفاوت آپولون روبهرو هستیم.
سقراط به انسان اعتماد کامل دارد؛ انسان برخلاف نظر پروتوغوراس اگر مقیاس همه چیز نیست، ولی در هر صورت سرّ هستی در خودشناسی او نهفته است، سقراط میگوید «خود را بشناس» و در این امر نیز همیشه درجات شناخت مطرح است، چه در واقع خود را به سهولت نمیتوان شناخت ولی حداقل به هر درجهای از آن که میرسیم، باید به میزان آن وقوف کامل پیدا کنیم. خودآگاهی مثل هر آگاهی دیگر درجات دارد، از این لحاظ نیز شاید میان تعلیمات سقراط و بودا بتوان رابطهای برقرار کرد، چه عمده آغاز کردن راه است نه به پایان رساندن آن. ولی با این که در محاورات افلاطونی نتیجه به سهولت آشکار و روشن نمیشود، ولی به هر ترتیب مُثُل مقوم آنهاست و نسبت بدانها نمیتوان و نباید بدبین بود. در تعلیمات بودا- خاصه در بعضی از تفسیرهایی که از آن شده- نوعی بیاعتمادی نسبت به شناخت دیده میشود و همین فهم معنای احتمالی لبخند بودا را ممکن میسازد.
درست است که گاهی در سکوت متین و با وقار سقراط، نوعی نگرانی پنهانی که به زبان آورده نمیشود، میتوان تشخیص داد- مثلاً در رساله فیلدون- ولی به هر ترتیب کلاً به نظر میرسد که سقراط به چنان درجهای از نفس مطمئنه دست یافته که سکوت او جز بیان صلابت نفس او چیز دیگری نمیتواند باشد.
سکوت سقراط با لبخند توأم با سکوت بودا فرق دارد- لبخند بودا اعلام گفتوگو نمیکند، بلکه نشانگر قدرت حوصله و صبر بسیار است؛ بودا عمیقاً متحمل است زیرا به نحو تام با نامتناهی روبهروست؛ او راه را بسیار طولانی یافته است، گویی انتظار بیپایان و مطلق در پیش دارد و نمیخواهد به گفتوگو دل ببندد. آنچه یاد گرفتنی است، به زبان آوردنی نیست. سخن نیز میتواند حجاب باشد و افزون بر آن، تحمل نیز احتمالاً حجاب میشود، راه به سهولت تمامی ندارد.
در لبخند بودا طنز دیده نمیشود، ولی او هشداری نیز نمیدهد. بودا با لبخند خود نوعی تحمل و سکوتی که رضاست تعلیم میدهد. به هر ترتیب بودا احتمالاً جنبه «صحو» و بردباری آپولون را نمایان میسازد، ولی سقراط همان جنبه را با تکیه بر عقل مجسم مینماید.
در خاتمه یادآور میشویم که از چهره و رفتار و افکار سقراط روایتها و تفسیرهای مختلفی دادهاند، چه در عهد باستان و چه در قرون وسطی و یا در عصر جدید، ولی آنچه در مجموعه این بحثها ثابت و واحد باقی میماند، صلابت و استحکام شخصیت سقراط است. او به مثابه یک صخره ناب و خلل ناپذیر در صحنه پرتلاطم تاریخ تفکر به عنوان مظهر حقیقت جویی- با وقار و متانت خاص خود- گویی همیشه حی و حاضر باقی مانده است.
سقراط با سکوت خود نیز سخن میگوید و بدین ترتیب، اگر او کامل فیلسوف گفتوگوست، از لحاظی نیز بدین جهت است که هر متفکری در هر زمان و مکانی که باشد، به ناچار با او در گفتوگوست. سقراط عملاً هم صحبت و همکار همیشه زنده همه فلاسفه جهان است، چه سخن بگوید و چه خاموش بماند.
پینوشت
*در حاشیه میتوان یادآور شد که حتی تأملات دکارت نوعی گفتوشنود است و مخاطب نهایی او خداوند متعال است که متصف به کمال و رحمت میشود و مانع از دخالت هر عامل روح فریب کار احتمالی میگردد.
…………………….
- مقاله دکتر کریم مجتهدی از کتاب «مجموعه مقالات سمینار سقراط فیلسوف گفتوگو» برگرفته شده است. این سمینار در سال ۱۳۸۱ با دبیری دکتر سیدموسی دیباج در تهران برگزار شد و کتاب مجموعه مقالات نیز با کوشش و ویرایش او به همت مرکز بینالمللی گفتوگوی تمدنها و دفتر پژوهشهای فرهنگی در دسترس مخاطبان قرار گرفت.