انسانی که با دیگری ارتباط برقرار نکند از نظر بوبر گناهکار است
به باور بوبر هستی صرف، گناه و باطل است و انسانی که با دیگری ارتباط برقرار نکند، شخص گناهکاری است.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی کانون گفتوگو، دهمین (آخرین) جلسه از سلسله درس گفتارهای کانون گفتوگو با موضوع دیدگاههای مارتین بوبر در کتاب Between Man & Man، پنجشنبه ۲۵ آبان با تدریس دکتر رسول رسولیپور برگزار شد.
در ابتدای این جلسه بخشهایی از «عهد عتیق» و همچنین کتاب «شجاعت بودن» اثر پل تیلیش قرائت شد.
در این جلسه درباره فصل آخر کتاب و موضوع «در بین بودگی» از نظر بوبر بحث شد. گزیده سخنان دکتر رسولی پور در این جلسه به شرح زیر است:
در نخستین جلسه از این درس گفتارها از سه دیدگاه درباره انسان صحبت شد: «اصالت فرد»، «اصالت اجتماع» و «در بین بودگی». بوبر ضمن نقد فردگرایی غربی و جمعگرایی جوامع سوسیالیستی از «در بین بودن» صحبت میکند.
حیات انسانی ماهیت اجتماعی دارد
بوبر در کتاب Between Man & Man به دیدگاه و تفسیر هایدگر از سوال «انسان چیست؟» کانت اشاره میکند. به باور هایدگر اگر فرد را فقط به شکل فرد و مجزا در نظر بگیریم، به این سوال کانت نمیتوان پاسخ داد. پاسخ به این سوال مهم باید با ملاحظه فرد در تمامیت خودش و ارتباطهای ضروریاش باشد.
بوبر در شرح این دیدگاه هایدگر از دو فاکتور که بحث از انسانشناسی را تحت تاثیر قرار میدهد، صحبت میکند. نخستین فاکتوری که هم مانع شده و هم ضرورت که ما به انسانشناسی باز گردیم به این شرح است: حیات ما به صورت طبیعی خود ماهیتی اجتماعی و جمعی دارد که نخستین شکل آن خانواده است.
در دهههای اخیر این مسئله نابود و نهاد خانواده متلاشی شده است. بوبر اعتقاد دارد که حس بیجهانی، بیخانگی و بیخانمانی و حس از دست دادن اهمیت در این جهان برای اشخاص ایجاد ناامنی میکند. به زعم بوبر چون نهاد خانواده کمرنگ شده حس بیاعتمادی مردم بیشتر شده و به این دلیل انسانها حس میکنند که حیات بیارزش است.
فاکتور دوم تکنولوژی است. آدمها از تکنولوژی برای رفاه خودشان استفاده کردند، اما کار از دستشان در رفت و اسیر دستگاهی شدند که خود ساخته بودند. به عبارتی ماشین از انسانها قویتر شد. در سه مورد این وضعیت بهوجود آمده و باعث درماندگی انسانها شده است: تکنیک، اقتصاد و سیاست.
سورن کییر کگور میگوید: هیچ ایمانی را نمیشناسم که در آن نوعی تعلق و ربط وجود نداشته باشد. باور صرفا یک گزاره ذهنی نیست و باور داشتن نوعی ارتباط با هستی و حیات است. انسان مومن صرفا به گزاره خدا وجود دارد، باور ندارد، بلکه با خدا زندگی میکند.
از میان فیلسوفهایی که به پرسش «انسان چیست؟» پاسخ دادهاند، بوبر به هایدگر علاقه بسیاری دارد. در این کتاب مطرح شده که هایدگر انسان را در «مرگ آگاهی» معرفی میکند. مرگ به هیچ وجه باعث ناامیدی و یاس نمیشود، بلکه مرگ در اصل موجب ارزش نهادن به هستی موجود، دقایق و ساعات زندگی است.
بوبر از هایدگر نقل میکند که باید انسان از موقعیت طلبکاری به حس گناه در مقابل دیگری برسد. ما اگر در مقابل دیگری بیتفاوت باشیم گناهکار هستیم. چرا حس گناه میکنیم؟ چون باعث شدهایم که نقصی در وجود دیگری بهوجود بیاید. هر مشکلی که برای دیگری به وجود بیاید، من هم در آن مباشرم. هستی اگر به ارتباط درنیاید فیالنفسه گناه و باطل است. هستی باطل است اگر خدا با خودش بماند.
بوبر اعتقاد دارد که اگر میخواهیم هستی از این گناه به درآید، باید انسان از مفهوم عام آدم به یک موجود شخصوار یا متشخص تبدیل شود و تشخص ما بر اساس نگاه هایدگر به انسان به «ارتباط» بستگی دارد. انسان باید به انسان در هستی تبدیل شود. انسانی که خودش باشد و با دیگری ارتباطی برقرار نکند، از نظر بوبر شخص گناهکاری است.
بعثت پیامبران را اینگونه هم میتوان تفسیر کرد که خدا پیامبران را بری تحقق هستی واقعی میفرستد تا حلقه ارتباط و علقه میان انسان و خدا برقرار شود. انبیا منبع این دلگرمی هستند که ما مایوس نشویم و فکر کنیم که در خانه هستیم. نقش پیامبران این است که ما را از حس بیصاحب بودن در بیاورند.
جمعبندی بوبر در این کتاب
بوبر سوالی اساسی را مطرح میکند که واقعیت اساسی و بنیادی انسان فردگرایی است یا جمعگرایی؟ بوبر نه فرد و نه جمع آنچنانکه هستند. فرد واقعی فردی است که با افراد دیگر گام بزند و جمع واقعی با اعضای زنده در ارتباط است. واقعیت بنیادین حیات انسان در ارتباط انسان با انسان است.
در هیچ جایی در جهان، بهجز انسان با انسان نمیتوان این ارتباط را برقرار کرد. هرکسی برای خود قلمرو خاصی دارد. باید این ارتباط به نحوی از ساحت شخصی و خصوصی و نحصر به من فراتر رفته و به حالت مشترک بین انسانها برسد. از اینجاست که بدیل سوم از دیدگاهها درباره انسان یعنی «در بین بودن» در مقابل «فردگرایی» و «جمع گرایی» میرسد.
یک گفتوگوی واقعی، گفتوگویی است که از قبل ساخته و نوشته نشده است. کاملا بیاختیار اتفاق میافتد. انسان به طور مستقیم با طرف مقابل یا پارتنر خود صحبت میکند، اما پاسخی که میشنود قابل پیش بینی نیست. گفتوگوی واقعی از نظر بوبر نشانه حیات انسان است. هستی واقعی استاتیک است و مدام انسان را سورپرایز میکند. به همین دلیل هم نباید بر فرض مثال بین معلم و شاگرد حرکات پیش بینی شده برقرار باشد. معلم باید شاگردی را که سوالات پیش بینی ناپذیر میکند، جدی بگیرد.
به دنبال قسمت از پیش تعیین شده رفتن، یعنی مرگ. کشوری زنده است که دائم آماده بحران و اتفاقات جدید باشد. بوبر اعتقاد دارد که ما همیشه که با موافق و دوست روبهرو نمیشویم، بلکه در مواقعی با دشمن و غیرموافق هم مواجه خواهیم شد. این دشمنی یک رخداد بین من و دیگری است. دوستی بین دو دوست، خودش ارزشمند نیست، اینکه این دوستی رخ میدهد مهم است. ما وقتی دنبال رخداد هستیم یعنی به دنبال ارتباط میگردیم.
در واقع بوبر میخواهد ما را از نوع ارتباط به خود ارتباط سوق دهد. ما نباید از دیگری فرار کنیم چون دشمن من است. آنچه حیات ما را نشان میدهد مواجهه با رخدادهاست و رخداد ارتباط میآفریند.