کانون گفت‌وگو برای گسترش و ترویج دیالوگ فعالیت می‌کند.

چگونگی گفت‌وگوی اسلام و مسیحیت

متن که در ادامه می‌خوانید، سخنرانی آیت‌الله سیدمصطفی محقق داماد؛ مجتهد، حقوق‌دان و عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران است که 31 اردیبهشت 1382 در مؤسسه گفت‌وگوی ادیان ایراد شد.

موضوع سخن من چگونگی گفت‌وگوست. به عنوان مقدمه باید عرض ‌کنم که همه می‌دانیم ادیان بزرگ جهانی خصوصا اسلام و مسیحیت هر چند که در گذشته از جهاتی روابطشان خصمانه بود (چون هر کدام خودشان را حق می‌دانستند و دیگری را باطل) اما در عین حال سابقه برخوردهای مهربانانه و فرهنگی و علمی دیرینه‌ای داشته‌اند. حتی از روزهای آغازین تشکیل اسلام که پرتوهای مختصر آن در قرآن آمده است و در احادیث و سنت اسلامی و ادبیات اسلامی نیز آمده است.

آنچه را در گذشته وجود داشته نمی‌توان گفت‌وگو نامید، بلکه تحت عنوان جدال بوده یا تحت عنوان تبشیر یا موعظه بوده است. در قرآن مجید به مسلمانان دستور داده شده که با دیگران از طریق حکمت و موعظه‌الحسنه و جدال رابطه برقرار کنید. آنچه تاریخ نشان می‌دهد، جدالش زیاد دیده می‌شود که اجتماعات اسم آن است. موعظه زیاد دیده می‌شود. متقابلا از مسیحیت و مسیونرهای مسیحی صحبت می‌شود که آنان نیز مبشر و مبلغ بودند. آن قسمت نخستین که خردورزانه است، یعنی با حکمت است بسیار کم است، یعنی زیاد در ادبیات ما منعکس نیست، لااقل اسنادی در دست ما وجود ندارد.

گفت‌وگو و دیالوگ، مفهومی که بعد از جنگ جهانی بین ادیان رایج شد

از قرن دوم به بعد مختصری در ادبیات شیعی ما وجود دارد که من در آن مقاله روابط فرهنگی شیعی با مسیحیت که در مجموع مقالات هست، چاپ اسنادی را نشان دادم که در اولین برخوردها منابع شیعی چگونه با متکلمان مسیحی برخورد کرده‌اند، اما در تاریخ، حوادثی که در حلول جنگ جهانی رخ داد، موجب شد که مسیحیان و پیروان ادیان روش دیگری را در برخورد با یکدیگر در پیش بگیرند. به خاطر این که متفکران دینی و متکلمان احساس کردند برای کم کردن تنش‌های بین‌المللی باید در روابط خودشان با سایر ادیان تجدیدنظر کنند و دست از نزاع‌های کلامی بردارند و روی تبلیغ و مجاب کردن دین خودشان اصرار نکنند، هم مسلمانان و هم مسیحیان این را احساس کردند و به جای این کار جدیدی تحت عنوان تشکیل مجالسی که پیروان ادیان به طور مساوی با یکدیگر سخن بگویند.

در قضیه موعظه یک پیر یا مرشد یا مبشر دیگری را نصیحت می‌کرد. جدال هم غلبه بر خصم در آن بود. اما بعد از جنگ جهانی نشان‌هایی در دست هست که این تفکر عاقلانه پیش آمده که ما باید عاملی داشته باشیم که بتوانیم یکدیگر را درک کنیم. این مسئله تحت عنوان دیالوگ مطرح شد. سمپوزیوم‌های اسلام و مسیحیت تشکیل شد که بعد از جنگ جهانی کاملا یک کار نو و ابداعی است. گفت‌وگو دقیقا برای این است که پیروان دو دین به درک و شناخت همدیگر برسند. اگر این طور است، اولین سوال این است که این کار چگونه باید انجام شود؟ چگونه می‌توانند دو پیرو دین و متخصص دین گفت‌وگو کنند؟ چون بحث این نیست که دو فرد عادی و عامی با یکدیگر دیالوگ کنند، زیرا گفت‌وگو بین دو فرد عادی و عامی در واقع یک گفت‌وگوی دوستانه و فامیلی است،اما گفت‌وگو در جایی که باعث درک و تفاهم با یکدیگر شود، بین دو متخصص و عالم صورت می‌گیرد.

 سوال این است که گفت‌وگو باید چگونه انجام شود؟ راه عملی آن چیست و ما چه تجربه‌ای از این قضیه دایم که بهترین شکل گفت‌وگو را در پی داشته باشد. ما باید ببینیم بعد از جنگ جهانی، در سنوات اخیر در قرن معاصر چه کسانی را در این زمینه موفق می‌بینیم. نظر خود من، یک نظر بدوی و ساده است. اولا یک هندی به نام رادا کریشنا کتابی در زمینه ادیان تطبیقی نوشته است و این جمله را از ایشان نقل می‌کنم: مطالعه ادیان دیگر همه مومنان را به هم نزدیک می‌کند و کمک می‌کند تا عقاید دیگران را درک کنند. اشتباهاتی که از سوءتفاهمات ناشی می‌شود، از این طریق برطرف می‌شود، از راه درک آنچه دیگران در دین خود تاکید می‌کنند. ما در واقع معتقدات خود را تقویت می‌کنیم. من خیلی از این جمله این متخصص دین خوشم می‌آید. این مرد بزرگ که اهل هندوستان است، این‌گونه فکر می‌کند که مطالعه ادیان دیگر و درک ادیان دیگر، انسان را در دین خودش روشن می‌کند. من اولین مورد همین راداکریشنا را دیدم که زندگینامه او را خواندم و با کتاب‌هایش آشنا شدم و به نظر می‌رسد که راداکریشنا فردی است که نمونه عملی گفت‌وگوی ادیان است. من یک شرقی مثال زدم و بعد از غربی‌ها مثال می‌آورم.

«وات» و «هیک» دو اندیشمند موفق در بسط گفت‌وگو

در مورد غربی‌ها دو نویسنده را به عنوان نمونه انتخاب کرده‌ام که در گفت‌وگوی ادیان موفق بوده‌اند. یکی از این دو بزرگوار «مونتگمری وات» است که پارسال فوت کرد که یک اسلام‌شناس مسیحی بود، بدون اینکه ذره‌ای از مسیحیت دست بردارد. چند سال پیش گفت‌وگویی با ایشان در بیرمنگام داشتیم و این بزرگوار در سنین بسیار بالایی بود. مونتگمری وات اسکاتلندی است و با آن کهولت سن به آن کنفرانس آمد و در تمام ساعات و دقایق حضور داشت، اما ما ایرانیان با دقت به تمام سخنرانی‌ها گوش نمی‌دادیم، ولی او با دقت گوش می‌داد و برخی مطالب را در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرد و شخصیت این مرد خیلی برای من جالب بود. دیگری «جان هیک» است که یک دین‌شناس معروف است و آثارش ترجمه شده، من ایشان را از نزدیک ندیده‌ام، ولی در گفت‌وگوها از این بزرگوار زیاد نقل شده است.

معتقدم این دو نویسنده توانسته‌اند در نتیجه دیالوگ بیرونی (به این تعبیر خوب توجه فرمایید) و همچنین دیالوگ‌های درونی با اسلام تحولی در نظام اعتقادی خودشان ایجاد کنند. این افراد در اثر اولا گفت‌وگوی با همین افرادی که چه از ایران رفتند، یا خوشان در کشورهای اسلامی مطالعه کردند، در همین چند ساله، به تصدیق خود مرحوم وات، واقعا من احساس کردم این دیگر یک مسیحی خاص است، نه یک مسیحی سنتی عادی، تحولی در معتقدات خودش ایجاد کرده است. در عین حال که به مسیحیت وفادار بود، با اسلام نیز همسخنی پیدا کرده بود.

من عقیده دارم اگر راهی را که این دو نفر رفتند همه مسیحیان می‌پیمودند، تحول عظیمی در روابط مسیحیان با سایر ادیان به وجود می‌آمد و ما مسلمانان نیز اگر روشی را که این دو بزرگوار انتخاب کرده‌ بودند، سرمشق قرار می‌دادیم، تحول عظیمی در روابط‌مان با سایر ادیان به وجود می‌آمد و این برداشت شخصی بنده است. اولین سفری را که برای گفت‌وگوی ادیان رفتیم، به آتن بود و اولین باری بود که با چند مسیحی برخورد داشتیم و هیچ تجربه‌ای نداشتیم و اگر امروز گزارشی از این سفرهایم می‌دهم، به علت آن است که به عنوان یک دردمند و کسی که احساس درد کرده است، با شما صحبت می‌کنم. در ابتدای کار که در آتن بودیم تازه بعد از یکی دو گفت‌وگو متوجه اصل قضیه شدیم. ما مهمانان برجسته‌ای داشتیم، از جمله پرفسور کونگ که متکلم بسیار برجسته‌ای است، مانند شخصیتی چون علامه طباطبایی. وقتی او از اسلام سوال کرد، فقط قصدش دانستن بود، نه تضعیف اسلام و هرگز هدفش تبشیر مسیحیت هم نبود. مثلا سوالی در یک مورد خاص از دین اسلام می‌کرد و می‌گفت در این مورد مسیحیت این‌گونه فکر می‌کند. آن وقت ما فهمیدیم قضیه چیز دیگری است و با گفت‌وگو می‌توانیم معتقدات خودمان را اصلاح کنیم.

جان هیک چندین کتاب دارد یکی از آنها The Existence of Good که خیلی سال است که ما با این کتاب مأنوس هستیم. این کتاب خیلی قدیمی است و قبل از انقلاب چاپ شده است. مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی بخشی از این کتاب را در یکی از تالیفات خود به نام «کاوش‌های عقل نظری» از ایشان نقل کرده بود. برایم خیلی جالب بود که یک نفر مسیحی در براهین اثبات وجود خدا چگونه فکر می‌کند. بعد خودم این کتاب را خواندم و هم اکنون توسط دکتر گواهی ترجمه شده که هنوز چاپ نشده است و به نظر من این کتاب باید زودتر از این‌ها ترجمه می‌شد. کتاب «فلسفه ادیان» ایشان نیز ترجمه شده است. اما این بزرگوار چه طور به این نظریه معروف «انقلاب کپرنیکی» رسیده است.

نظریه انقلاب کپرنیکی در مطالعات ادیان

شما می‌دانید جان هیک مبدع انقلاب کپرنیکی است و می‌گوید همان طور که کپرنیک در تئوری هیئت تحول داد، حرف من نیز مطالعات ادیان را متحول کرده است. من خیلی دنبال این موضوع را گرفتم که چه طور شده جان هیک به این فکر رسیده است. دقیقا به این نتیجه رسیدم که او با دیالوگ ادیان به این نتیجه رسیده است. یعنی این تجربه را از طریق دیالوگ و گفت‌وگوی ادیان حاصل کرده است. اگر بتنهایی فکر می‌کرد، یا صدها کتاب می‌خواند، من عقیده دارم، هرگز به این نتیجه نمی‌رسید. ایشان ابتدا یک تجدیدنظر اساسی در عقاید مسیحیت برایش به وجود آمده است، اصلا نگاهش به مسیحیت عوض شده است. ایشان راه را برای تدوین یک کلام کلی یا تعبیر الهیات جهان مطرح می‌کند. دیگر نگاهش به مسیحیت آن گونه که می‌گویند مسیحیت حق است و سایر ادیان باطل هستند، نیست. پیشنهاد می‌کند بیایید یک کلام جهانی مطرح کنیم. «The word Theology» و این را در اثر تجربه گفت‌وگوی ادیان به دست آورده است. در آغاز این قضیه و در برخورد با متخصصان ادیان این سئوال برایش مطرح شده است و در فصل نهم کتابش به نام «خدا و عالم ایمان» این سئوال آمده است: چگونه می‌شود برای یک متکلم و کشیش مسیحی این موضوع مطرح ‌شود. در اول کتاب زندگی نامه‌اش آمده است که چه طور بعد از جنگ جهانی اول کشیش می‌شود و بعد این سئوال برایش مطرح شد آیا ما راه مسیحیت را تنها راه می‌دانیم؛ به گونه‌ای که رستگاری را منحصر به آن می‌دانیم. یا ما ادیان بزرگ بشری را هم به عنوان راه‌های دیگر رستگاری و زندگی باید در نظر بگیریم.

 این که نقل می‌کنم از کتاب God and universe of faith در ۱۹۳۷ اولین ادیت آن صورت گرفته است. اگر پلورالیزم دینی الان رایج شده است الان ۲۰۰۳ است، در سال ۱۹۳۷ این سئوال برایش مطرح شده است. آیا ما راه مسیحیت را تنها راه برای نجات باید بدانیم، یا راه‌های مختلف را و این برای یک روحانی مطرح شده است. چگونه این سئوال برایش مطرح شده؟ او پاسخ می‌دهد: این سوال ناظر به همان مسئله‌ای است که می‌خواهم به آن اشاره کنم و می‌توان آن را مسئله انحصاراندیشی یا نفی دیگران Exclusive در مسیحیت یا سایر ادیان می‌توانیم بنامیم. همان طور که گفتم، هر یک از ادیان تاکنون فقط خود را دین حقیقی و برحق می‌دانسته و ادیان دیگر را باطل یا منسوخ می‌پنداشته است. انحصار اندیشی یکی از تعالیم مسیحیت کلیسایی بوده و کلیسا سخت بر آن تاکید داشته و دارد. مسیحیان امروزه نیز وارث این طرز تفکر هستند و انحصار می‌کنند که باید این گونه اندیشید که هیچ راهی برای نجات جز راه مسیحیت وجود ندارد. آقای جان هیک این را می‌گوید و گفته است خود من هم لااقل به مدت بیست سال همین طرز تفکر را داشتم و تصور می‌کردم برای رستگاری فقط از راه مسیح باید رفت و کسانی که از راه مسیح به خداوند روی نمی‌آورند، رستگار نمی‌شوند، بلکه گمراهند و به لعنت خداوند گرفتار خواهند شد. من این را از ص ۱۲۱ این کتاب تلخیص کرده‌ام. وقتی انسان این کتاب را می‌خواند، متوجه می‌شود چرا این جرقه به ذهن ایشان زده برای چه کسی این مسئله پیش می‌آید، اگر کسی بیرون از دین خودش با کسی صحبت نکند، آیا هیچ وقت این موضوع برایش مطرح می‌شود؟

انحصار اندیشی در مطالعات ادیان را به کناری بگذاریم

من به یاد می‌آورم جلساتی را با پرفسور «کونگ» و آقای «فان. اس»در خیلی سال قبل داشتیم. شب تلویزیون گفت: عده‌ای از متکلمان مسیحی با عده‌ای از دین‌شناسان ایرانی گفت‌وگو دارند. شب یکی از عالمان دینی از من سئوال کرد، من چنین خبری را شنیدم، ولی آیا مگر مسیحیان متکلم دارند؟ این جور فکر کردن هیچ مانعی ندارد. اصلا احتمال این‌که بیرون از دین اسلام متکلمی وجود داشته باشد، برای ایشان وجود نداشت. اما در مورد جان هیک خودش می‌گوید در اثر گفت‌وگو و برخورد با ادیان دیگر این سئوال برایم مطرح شد. اولین قدمی که پیشنهاد می‌کند تا این کار انجام شود و همه کس وارد گفت‌وگو شوند و گفت‌وگو را در رأس قرار دهند، این است که لااقل احتمال دهد، راه نجات در راه‌های دیگر هم وجود دارد. اگر از اول هیچ احتمالی ندهد و به نحو متعصبانه‌ای به قضیه نگاه کند و یک احتمالی که راه دیگری وجود دارد، ندهد. آن وقت مسئله تبشیر یا موعظه یا جدال صورت می‌گیرد. اگر دو طرف با این عقیده که فقط خودشان برحق هستند و احتمال این‌که در مقابل چیزی نیست ندهند، این جدال می‌شود، او می‌خواهد غلبه بر خصم کند و طرف مقابل هم می‌خواهد غبله بر خصم کند. این ترجمه جدال است، نه ترجمه گفت‌گو. جان هیک که این حرف را می‌زند و می‌گوید در این راه دچار انقلاب کپرنیکی شده است. علتش این است که انحصاراندیشی Exclusive را کنار گذاشتم.

غزالی؛ پیشگام در گفت‌وگوی ادیان

در تاریخ اسلام نیز این قضیه تکرار شده است. این‌ها بعد از جنگ جهانی در مسیحیت اتفاق افتاده است، ولی انصافا اگر خوب به آن توجه کنیم، عین این سئوال برای یک دانشمند اسلامی در ده قرن قبل پیش آمد و آن غزالی است. این سئوال برای غزالی هم در زمان خودش پیش آمد. ابوحامد غزالی در کتاب «المنقذ من الضلال» می‌گوید: هر کس در هر دین و مذهبی که باشد، گمان می‌کند که راه نجات در دین و مذهب اوست. گل فریق ندهم انّه ناجی… یعنی نجات در فرقه اوست. ابوحامد غزالی در عنفوان جوانی به جست‌وجوی حقیقت و مطالعه ادیان پرداخت. آیا با این عقیده پیش رفت و احتمال این‌که ممکن است نجات در دین دیگر هم باشد ما نباید بدهیم؟ عبارت غزالی این است که اگر من به عنوان یک مسلمان گمان می‌کنم که راه نجات فقط در مسلمانی است، یک مسیحی و یک بودایی هم همین پندار را در باره دین خود دارند. ولی در این ادیان و مذاهبی که داخل هر یک از این‌هاست راه‌های مختلفی است.

غزالی می‌گوید: اختلاف ادیان دریایی است که بسیاری را در خود غرق کرده و کمتر کسی است که از آن نجات یافته باشد. همه راه‌ها از نظر غزالی نمی‌تواند راه نجات باشد، فقط یکی از آنها چنین است. در این مورد ابوحامد غزالی می‌گوید: حدیث شریفی است که می‌گوید هفتاد و دو فرقه‌اند، ولی یکی از آنها ممکن است به نجات برسد، ولی ما وظیفه داریم ادیان دیگر را نیز بشناسم با این احتمال که شاید راه نجات در آنها هم باشد و این بحر متلاطمی است که در زندگی غزالی می‌بینیم. غزالی از دانشمندانی است که من همیشه به طلاب حوزه‌های علمیه خیلی توصیه می‌کنم با او مأنوس شوند. آشنایی با غزالی برای هر طلبه‌ای که در حوزه‌های سنتی درس می‌خواند، یک فریضه است. غزالی در تاریخ اسلام خیلی مهم است. به قول ملاصدرا غزالی یک دریای متلاطم است. شک غزالی را با شک دکارت مقایسه می‌کنند و این حرف درستی است. واقعا از شک عبور کرده و با جست‌وجو و دیالوگ کاوش را آغاز کرده است و با ادیان دیگر گفت‌وگو کرده و از طریق گفت‌وگو به نتایجی رسیده است. وات کتابی به نام «Moslem Christian iconter» برخورد اسلام و مسیحیت که یک نسخه بیشتر نداشت و در دانشگاه بیرمنگام کپی کتاب را به من داد. در این کتاب تاریخ این مباحث به خوبی نقل شده است. در مورد روابط تاریخی صدر اسلام تا عصر حاضر گزارش خوبی آورده است که در صدر اسلام مسلمانان با مسیحی چه برخوردی داشته‌اند، برخوردهای دوستانه، برخوردهای خصمانه. در مجموع این کتاب نشان می‌دهد که روابط بیشتر خصمانه بود و خشونت‌ها هم ناشی از تعصب بوده است، ولی بیشتر جهل طرفین. تعصب نسبت به جهل طرفین نسبت به یکدیگر.

دو گونه روابط خصمانه وجود دارد: این‌که آگاه باشند به حال یکدیگر و دعوا کنند، ولی وقتی این کتاب را می‌خوانید، عدم همزبانی یکی از چیزهایی است که موجب روابط خصمانه می‌شود. امام خمینی در درس‌های تفسیرشان در تفسیر سوره حمد، جمله زیبایی آورده‌اند و می‌گویند: این آقایان فقها یا اهل شریعت اگر با عرفا خصومت داشتند، اشکالشان این بوده که زبان یکدیگر را نمی‌فهمیدند، یعنی همزبان هم نبودند. اگر زبان همدیگر را می‌فهمیدند و با ادبیات یکدیگر آشنا می‌شدند، هیچ وقت با یکدیگر خصمانه برخورد نمی‌کردند. پرفسور وات در گزارشی که در این کتاب می‌دهد، متوجه می‌شویم که این خصومت‌ها ناشی از عدم آگاهی به یکدیگر و عدم آشنایی و عدم همزبانی است. همسخن نبودند، اصطلاحا با هم آشنا نبودند و این خیلی خصومت به دنبال می‌آورد. بنده گاهی اوقات خصومت‌ها را طبیعی می‌بینم. من دوستان زیادی در رشته‌های مختلف فقه دارم که هرگز یک متن عرفانی را نخوانده‌اند، یک متن فلسفی را نخوانده‌اند، یک متن ذوقی را نخوانده‌اند، حافظ را نخوانده‌اند. آنها حق دارند بگویند آن شعر حافظ کفر است، آن شعر حافظ فسق است، اشعار رندانه حافظ را یک فقیه چگونه نگاه می‌کند؟ همین‌گونه نگاه می‌کند.

حرف را نفهمیده حکم تکفیر می‌‌دادند

 در تاریخ زندگی و اعدام حلاج به طوری که یادم می‌آید، حکم حلاج را پیش فقها بردند همه امضا کردند. یک قاضی به نام سریچ امضا نکرد، گفتند چرا امضا نمی‌کنی. گفت واقعش این است که من حرف‌های او را نمی‌فهمم، من همزبان با او نیستم. این کلمات در ادبیات باطنی است، یعنی با اصطلاحات باطنی او سخن می‌گوید و من فقیه هستم. کار من باطنی فهمی نیست. اصطلاحات باطنی کار یک فقیه نیست، اصطلاحات رمزی کار یک فقیه نیست و حکم اعدام حلاج را امضا نکرد. خداوند واقعا او را ارج بدهد که اقلا بگوید من نمی‌فهمم او چه می‌گوید. در تاریخ عمر خود ما این قدر افرادی را تکفیر کردند، علیه آنان سخن گفتند، بدون این‌که بدانند آن فرد چه می‌خواهد بگوید. در مسیحیت و اسلام این مسئله بوده است. عصر جدید مقتضیات خود را دارد. ما چه بخواهیم چه نخواهیم، در عصر دیگری زندگی می‌کنیم و هیچ یک از ادیان نمی‌تواند خود را از حوادثی که در جهان کنونی رخ می‌دهد، کنار بکشد. پرفسور وات می‌گوید: یکی از وظایف پیروان ادیان آسمانی، از جمله اسلام این است که از ارزش‌های الهی پاسداری کنند و در اصلاح فرهنگ بشری با مسیحیت همکاری کنند. این همکاری مستلزم بحث و گفت‌وگوست. دیالوگ است و برای برقرار کردن دیالوگ همه ادیان باید از خود مایه بگذارند. وات می‌گوید برخی مسائل را باید مسیحیت رعایت کند و برخی نکات را مسلمانان. اجازه بدهید من یک کتاب را در چند تیتر خلاصه کنم. او می‌گوید اول این‌که مسیحیان باید ادیان دیگر را محترم بشمارند و دست از عقیده سنتی خود مبنی بر این‌که ایشان ملت برگزیده‌‌اند، بردارند. عقیده ملت برگزیده البته شعار یهود است، اما در عین حال ایشان می‌گوید آنها هم کمتر نیستند. متکلمان زیادی را در مسیحیت معرفی می‌کند که آنها هم خودشان را ملت برگزیده می‌دانستند و راهی برای دیگران اصلا باقی نمی‌گذاشتند. آنها راه نجات را منحصر در دین خود می‌دانستند.

دومین عقیده وات در مورد عقیده‌ای است که شورای نیقیه اظهار کرده است و آن مسئله‌ای که عیسی‌بن مریم پسر خداست و این خیلی جالب است. مونتگمری وات یک مسیحی است یک کشیش است و تا آخرین دقایقی که زنده بود و ما با ایشان ارتباط داشتیم، ذره‌ای از دین مسیحیت عقب نشینی نکرد، اما می‌گوید آنچه آنان باید اصلاح کنند، این مسئله است. به طور کلی مسیحیت در گفت‌وگو و دیالوگ با ادیان دیگر حقایق تاریخی در مورد حضرت عیسی را به طور مطلق رد نکند. مسیحیان در دیالوگ با مسلمانان باید دروغ‌ها و تحریف‌‌هایی که در قرون وسطی درباره اسلام ساخته و پرداخته‌اند کنار بگذارند و در عوض ارزیابی مثبتی از ایمان مسلمانان و دستاوردهای دینی ایشان بکنند.

مسیحیت در گذشته دین اسلام را یک دین برتر و آسمانی نمی‌دانست و رسالت حضرت محمد صلوات علیه را قبول نداشتند. وات می‌گوید با وجود این‌که من یک مسیحی هستم و به دین خود وفادارم، حقانیت دین اسلام را قبول دارم و حضرت محمد را پیغمبر خدا می‌دانم و به قرآن به عنوان کلام الهی که در یک تجربه عمیق و فوق‌العاده دینی به پیامبر وحی شده است، معتقدم. به مسیحیان هم می‌گوید که اگر بخواهید با مسلمانان دیالوگ داشته باشید، باید همین اعتقاد را در باره پیامبر اسلام داشته باشید. وات در کتابش می‌گوید: روحیه سلفی‌گری اصل را در زندگی بر سنت‌گرایی محض می‌گذارد و هر گونه حرکت یا فکری را که کوچک‌ترین تفاوتی با روش صحابه و سلف صالح داشته باشد، بدعت می‌داند و هر نواندیشی را داخل بدعت بگذارد، هیچ وقت نمی‌تواند با یک نفر خارج از دین صحبت کند. وقتی در بیرمنگنام بودم و این کتاب را خواندم، به ایشان گفتم، این چند صفتی که شما می‌گویید خیلی از آنها در ما ایرانیان نیست. اولا ایرانیان الحمدالله سلفی نیستند و این طور هم فکر نمی‌کنند، افکار نواندیشانه هرگز در ایران به عنوان بدعت تلقی نمی‌شود. از این جهت که مثل سلفی‌ها فکر نمی‌کردیم. مسئله بعد باز در مورد مسیحیت است که مسئله تثلیث است. در قرآن مجید آمده است: آنان عیسی را پسر خدا می‌دانند و به تثلیث اعتقاد دارند. به‌هرحال اگر آنها تثلیث را این بدانند که یکی پسر و دیگری پدر باشد، هیچ مسلمانی در عصر حاضر خدا را دارای فرزند بخواهد، بداند، اصلا نمی‌تواند چنین چیزی را باور کند و در کنار چنین کسی صحبت کند و اگر مسلمانان با مسیحیان صحبت کنند، به این نتیجه نمی‌رسند که منظور از پدر و فرزندی در مسیحیت پدر و فرزندی عامیانه نیست.

عرفای مسلمان تثلیث مسیحیت را به زیبایی تفسیر کردند

آیا واقعا مسیحیت در عصر حاضر این‌ گونه فکر می‌کند که خدا پسر دارد همان طور که ما اولاد داریم. اگر یک روزی مسیحیت این طور فکر می‌کرد، آیا الان هم این طور فکر می‌کند؟ در قرآن این مسئله آمده است. اسلام هم در قرآن می‌گوید: «لم یلد ولم یولد». اما شک ندارد یک روزی این عقیده وجود داشته، اما این عقیده الان هم همین طور است؟ واقعش این است، امروز هیچ مسیحی این طور فکر نمی‌کند. طوری مسئله نبوت را مطرح می‌کنند که گاهی اوقات ما یک چیزی بدهکار می‌شویم. خداوند رابطه‌اش با انسانها محبت پدری است، نه محبت بنده و اولاد. شما می‌گویید ما بندگی می‌کنیم، بنده خدا هستیم ما می‌گوییم خدا پدر ماست؛ به این معنا که همچون پدر به ما محبت دارد. فرزند که بنده پدر نیست. این نکته بسیار مهمی است و جای بحث درمورد آن این‌جا نیست. من عقیده خاصی در این باره دارم. مسئله رابطه خدا با انسان در اسلام بالاتر از پدر و فرزندی است و محبتش عمیق‌تر است و آن مسئله ولایت است، نه مسئله ولا و عبد. یک ارباب فقط ملک خودش را از آن جهت که ملک برده اوست، دوست دارد. نه از نظر این‌که معشوق اوست. در روابط خدا با انسانها رابطه عاشق و معشوق است بحبهم و یحبون، عشق طرفینی است. وقتی عشق طرفینی وجود داشته باشد، غیر از مسئله برده می‌شود و ما اگر برای دوستان مسیحی در گفت‌و‌گوهایمان این حرف‌ها را بزنیم، واقعا دیدشان عوض می‌شود و آنها هم به ما می‌گویند ما هرگز نمی‌گوییم معنای فرزند داشتن خدا، به این معناست. اگر این مسئله با گفت‌وگو انجام شود، بنابراین دیدها نسبت به این عقاید تغییر می‌کند.

وات می‌گوید اولین چیزی که باید با گفت‌وگو حل شود، هم مسیحیان و هم مسلمانان همین مسئله است. مسلمانان دست از foundamentalism بودن خود بردارند و مسیحیان دست از چند چیز و این مسئله را بیان کنند که مقصود ما از موضوع پدر، فرزندی چیست؟ کما این‌که بسیاری از عرفا و متکلمان ما وقتی مسئله تثلیث را مطرح کردند، مثل حافظ مثل دیگران با آن توجیهاتی که کرده‌اند، بسیار مسئله به جاهای زیبایی می‌رسد. نکته دیگری که وات مطرح می‌کند، مسئله درک «کلمه‌الله» است. در قرآن مجید ما عیسی را کلمه‌الله می‌دانیم و این بسیار مایه نزدیک شدن دو فکر به همدیگر است. و این کلمه‌اللهی که در قرآن است، تعبیر بسیار زیبایی برای نزدیک شدن افکار و همدلی است. یکی از اشتباهاتی که ممکن است بکنیم، این است که بیاییم پیامبر اسلام را با حضرت عیسی در اعتقاد مسیحیان مقایسه کنیم سخنان به جایی نمی‌رسد. ما به اعتقاد خودمان حضرت عیسی را یک پیامبر می‌دانیم، حضرت رسول را هم یک پیغمبر می‌دانیم. اگر بخواهیم این دو را با هم مقایسه کنیم، سخنمان به جایی نمی‌رسد. در این جهت که عیسی جایگاه پیغمبر ما را، یعنی آن جایگاهی را که حضرت رسول در دین اسلام دارد، ولو آن جایگاه را در دین ما ندارد. اگر ما بخواهیم عیسی را مقایسه کنیم، باید او را در اعتقاد مسلمانان با قرآن مقایسه کنیم. هر دو کلمه‌الله نازل هستند. هر دو کلمه‌الله «مجسد» هستند. «مجسد» همین تعبیری است که قرآن در باره خودش می‌کند و می‌گوید: «مصحف». از نظر ما به معرفی خود قرآن کلمه‌الله مجسد است. «کلمه‌الله بین الدفتین» است. جلوه به صورت صدا درآمده و مجسم شده است و عیسی برای مسیحیت تجلی مجسد است و اگر ما بخواهیم این دو را با هم مقایسه کنیم، باید این طور مقایسه کنیم.

وحی برای مسیحیان خود عیسی(ع) است

و لذا برای مسیحیت وحی خود عیسی است، عیسی را تفسیر می‌کنند. با زندگی حضرت عیسی، یعنی با تفاسیر عیسی مسیحیت اداره می‌شود. حتی uptodate شدن کلیسا به دلیل همین تفاسیر شخصی است که روز به روز زندگی عیسی را به صورت‌های مختلف تفسیر می‌کنند. ما هم الان با تفسیر قرآن زندگی می‌کنیم. ادامه دین با تفسیر قرآن است، یعنی با همین کلمه‌الله مجسد است. مقایسه باید این طور صورت بگیرد و برای آغاز گفت‌وگو ما باید از این گونه مسائل مطرح کنیم و باید ابتدا از چیزهایی که مانع گفت‌وگو می‌شود، دست برداریم و چیزهایی را که باعث نزدیک شدن و مقارن شدن و تطبیق دادن با یکدیگر است، مورد توجه قرار دهیم و انتخاب کنیم. کتابی که از این بزرگواران است، نکات مهمش همین مسائلی بود که عرض کردم. حرف ایشان در این کتاب این است و برای آینده، برای این که دنیا از ادیان بهره‌مند شود و استفاده کند این است که ما راه گفت‌وگو و چگونه گفت‌وگو کردن را یاد بگیریم و وارد گفت‌وگو بشویم و این چند مطلب باقی مانده را برای شما می‌خوانم.

ضرورت‌های گفت‌وگو بین ادیانی

 ما در برهه حساسی از تاریخ زندگی می‌کنیم، به خاطر این که به نقطه‌ای از برهان تاریخی رسیده‌ایم. نیروهایی که از جامعه علمی پدید آمده است، به قدری تواناست که می‌تواند هر لحظه جامعه بشری را بکلی تباه سازد، پیروان ادیان الهی در حل این مشکل باید با یکدیگر گفت‌وگو کنند. اول «گفت‌وگو یک ضرورت است». یک باید است. دوم دیالوگ نه صرفا به معنای تبادل‌نظر است و نه صرفا به معنای همزیستی مسالمت‌آمیز، بلکه به معنای با هم رشد کردن است، رشد فرهنگ‌ها، رشد تمدن‌ها. سوم: در گفت‌وگو نباید یک طرف بر آن باشد که هویت خود را بر دیگری تحمیل کند، بلکه باید بر آن باشد که دیگری را درک کند. چهارم: مسلمانان و مسیحیان می‌توانند به جای بحث‌های کلامی انتزاعی و یا تجدیدخاطره خصومت‌های گذشته موضوعات جدیدی را که هر یک مسئله‌ای از مسائل جهان امروز را تشکیل می‌دهند، مورد گفت‌وگو و تعامل قرار دهند. من در این جا چند موضوع را به عنوان دیالوگ مسلمانان پیشنهاد می‌کنم.

الف) محیط زیست بشر امروز در حال فساد و ویرانی است و این امر معلول توسعه تکنولوژی و بهره‌مندی بی‌رویه از منابع زیست محیطی است. در همان سالی که در آتن بودیم و اولین نشست درباره گفت‌وگوی ادیان برگزار شد، مقاله‌ای که آقای ابطحی به عهده من گذاشته بود، «طبیعت از دیدگاه اسلام و مسیحیت» بود. من در آن مقاله گفتم بحران زیست محیطی برای بشر امروز کاملا یک امر اخلاقی و معنوی است و با توجه به این‌که در تعالیم هر دو مذهب اسلام و مسیحیت نهی خداوندی بر فساد در زمین به صورت مؤکد صادر شده، این دو مذهب می‌توانند با همکاری و همفکری یکدیگر راه‌حل‌های سودمندی برای مقابله با این بحران ارائه دهند. چرا ما دائما مباحث کلامی را مطرح می‌کنیم. باید ببینیم چگونه می‌توایم از تجارب یکدیگر و از منابع دینی در زمینه مقابله با بحران محیط زیست استفاده کنیم. و این چنین مباحثی را مورد گفت‌وگو قرار دهیم.

 ب) نهاد خانواده یا سرنوشت جامعه بشری ـ نهاد خانواده دقیقا یعنی سرنوشت جامعه و به تعبیر دیگر یعنی رابطه تنگاتنگ با سرنوشت جامعه. و این نهاد در جهان معاصر مورد آسیب قرار گرفته و حالا در حال تزلزل و بحران است. مورخین بزرگ معتقدند که تمدن رم باستان از این جهت به تباهی کشیده شده که نهاد خانواده در آن ویران شده، خوشبختانه در جوامع اسلامی نهاد خانواده هنوز هم از استحکام شدید برخوردار است. مسیحیت که نگران بود، مسیحیت از یک جهت نگرانی‌اش از ما بیشتر بود و لذا می‌گفت وقتی خانواده تشکیل می‌دهد هیچوقت قابل انحلال نیست. طلاق در مسیحیت مشروع نیست. به دلیل اینکه ارتباط بین زن و مرد در زمین بسه نمی‌شود بلکه در آسمان بسته می‌شود. و لذا طلاق در بسیاری از قسمت‌های مسیحیت حالا نمی‌دانم همه بخش‌ها لااقل تا آنجایی که من اطلاع دارم در مسیحیت کاتولیک ممنوع است. یک سالی را سازمان ملل سال خانواده قرار داد. اما بهرحال الان باید دغدغه خاطرشان باشد. خوشبختانه در جوامع اسلامی نهاد خانواده از استحکام شدیدی برخوردار است و جوامع غربی به دلیل اینکه با مسیحیت فاصله گرفته‌اند از نهاد خانواده دارند فاصله می‌گیرند و خانواده به کلی ویران شده است. پیروان ادیان اسلام و مسیحیت به نظر من یکی از مباحثی که در آن می‌توانند از تجربیات یکدیگر بهره‌ ببرند، چه کنیم برای تحکیم روابط خانواده و محکم‌تر شدن این نهاد مقدس، در این مسئله از تجربیات هم استفاده کنند.

 ج) حقوق بشر در جهان معاصر اصول پذیرفته شده انسانی است و از نظر تعالیم دینی این حقوق را خداوند به بشر عطا کرده است. من از کسانی هستم که نگاهم به اعلامیه حقوق بشر. نگاه بدبینانه نیست، نگاه خوشبینانه است و عقیده دارم این اثر زحمات و تلاش‌های چندین قرن انبیاء است که اصلا بشر به اینجا رسیده که به این اصول خودش برسد و بتواند جنگ را محکوم کند و این اصول را برای بشر قائل شود و هیچگونه ناسازگاری با تعالیم دینی در آن وجود ندارد. من به عنوان یک مسلمان معتقدم که اگر بشریت در قرن معاصر به این مفاهیم از طریق عقلانیت خود واصل شده است یک پیام الهی است. زیرا عقل آدمی یک پیامبر باطنی است و به این اصول عقل و خرد آدمی رسیده است. در واقع عقل پیامبر باطن است. آخرین نمونه آن است که ما می‌توانیم از طریق گفت و گو به تجربه‌هایی هم برسیم نسبت به اینکه دین را قرن معاصر و عصر حاضر چگونه عرضه کنیم. چگونه دینی را باید عرضه کنیم؟ چگونه دینی را برای نسل جدید باید عرضه کرد و نحوه عرضه آن چیست؟ از تجربیات یکدیگر استفاده کنیم من این سئوالی که اینجا مطرح می‌کنم در حدود سال ۱۹۹۰ بود که من در لاهه بودم دیدم یکی از اعضای سفارت گفت رئیس مرکز پروتستانیزم می‌خواهد با شما ملاقات کند. گفتم: مانعی ندارد. اولین سئوالی که ایشان از من پرسید این بود. می‌خواهم از تجربه شما برای جلب نسل جوان به مجامع دینی استفاده کنیم، شما چه می‌کنید برای این که نسل جوان را جذب کنید. چگونه دین را عرضه می‌کنید و چه راهی انتخاب کرده‌اید ما می‌خواستیم از تجربیات شما استفاده کنیم. ما اکنون که در سال ۲۰۰۳ هستیم و وارد قرن جدید شده‌ایم، آیا نحوه عرضه دین را باید همان نحوه عرضه سنتی انتخاب کنیم. همان کار که قبلا می‌کردیم، اصلا این جواب می‌دهد یا خیر؟وانگهی اگر قرار است عرضه کنیم، چه نوع دینی را باید عرضه کنیم. دین این جهان را عرضه کنیم، دین آن جهانی را عرضه کنیم. دین دنیوی عرضه کنیم، دین اخروی عرضه کنیم، دین سیاسی عرضه کنیم، دین جدا از سیاست عرضه کنیم. به نظر می‌رسد که از چیزهایی که باید از طریق گفت‌وگو از تجربیات یکدیگر استفاده کنیم این نمونه‌هایی بود که ذکر کردم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.