نوشته زیر را در جمع خانواده (دوستان) بخوانید و درباره آن با هم صحبت کنید.
در پایان برای هریک از پرسشهای زیر پاسخی فراهم آورید.
« شخصی نزد عیسی(ع) آمد و گفت : دلم میخواهد آن “وردی” را که با آن
مرده را زنده میکنی به من هم بیاموزی. حضرت عیسی به جهالت مرد
افسوس خورد و سعی کرد او را نصیحت کند و به او بفهماند که “ورد” مرده را
زنده نمیکند.
اما مرد زیر بار نرفت و باز هم اصرار کرد که ورد را بیاموزد. حضرت عیسی
رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا به این بندهات بنگر! آخر به او چه بگویم؟ نمیگوید بیا مرا زنده کن، بلکه
وردی طلب میکند که با آن دیگری را زنده کند. »
***
1- آیا حضرت عیسی(ع) خطاب به خداوند از دل سخن گفت؟
2- آیا آن مرد حرف دل خود را به عیسی(ع) ابراز کرد؟
3- اگر آن مرد خود را میشناخت چه چیزی را به جای ورد طلب میکرد؟
4- به نظر شما چه انگیزهای در مردی که دلاش مرده بود، وجود داشت که میخواست دیگران را زنده کند؟