کانون گفت‌وگو برای گسترش و ترویج دیالوگ فعالیت می‌کند.

قصه باران، آفتاب، کاشی و تالار گفت‌وگو

کتاب «باران، آفتاب و قصه کاشی» یکی از دل‌انگیزترین داستان‌های زنده‌یاد نادر ابراهیمی برای کودکان و نوجوانان است. ناشران مختلفی چون روزبهان، موسسه فرهنگی و پژوهشی چاپ و نشر نظر و… این کتاب را با تصویرسازی‌هایی از هنرمندانی چون علی اکبر صادقی و نجوا عرفانی منتشر کرده‌اند.

زنده‌یاد استاد نادر ابراهیمی در این داستان دلکش، ماجرای نحوه ساخت «کاشی» برای اولین بار توسط هنرمندان گمنام کاشانی را برای مخاطبان خود روایت می‌کند. او در این کتاب با روایت قصه‌ای پرکشش، مفهوم و کارکرد گفت‌وگو و ارتباط را نیز برای مخاطبان کودک و نوجوان بازگو کرده و در ضمن آن یک هنر اصیل ایرانی را به آنها معرفی می‌کند.

مرور داستان کتاب 

قهرمانان این قصه نقاشی از اهالی راوند (شهری نزدیک کاشان) به نام گرگین و پسرش بهرام هستند و ماجرای قصه ساختن تالاری به دستور پیران، امیر کاشان است.

پیران، حاکم خردمند و دلسوزی است که با مشورت یکی از دستیارانش تصمیم می‌گیرد تالاری بسازد تا همه اهالی شهر به راحتی در آن جمع شوند و گفت‌وگو کنند.

به دلیل تهی بودن خزانه، امیر از اهالی شهر درخواست کمک می‌کند و آنها نیز که از ایده امیر به شوق آمده و شور گفت‌وگو داشتند، با جان و دل به کمک امیر می‌شتابند. بله، شوق «گفت‌وگو» شور ساختن و آباد کردن را به میان می‌آورد.

گرگین و پسرش نیز پیشنهاد نقاشی دیوارهای تالار را به امیر می‌دهند. پیران با دوراندیشی به گرگین می‌گوید: «فکر خیلی خوبی است، اما اگر تو دیوارهای داخل تالار را نقاشی کنی، وقتی مردم برای گفت‌وگو به آنجا می‌آیند، با آن همه زیبایی که در کارهای تو هست، دیگر کسی به گفت‌وگو و سوال‌ها و جواب‌ها توجه نخواهد کرد.»

گرگین دوراندیشی پیران را می‌پسندد و تصمیم می‌گیرند تا نقاش مشهور شهر دیوارهای خارجی تالار را نقاشی کند. گرگین و پسرش سخت تلاش می‌کنند و با تخیل خود دیوارها را به زیبایی هرچه تمامتر به نقش و نگارها آراسته می‌کنند.

روزها می‌گذرد و باران که می‌آید برخی نقش‌ها را می‌شوید چرا که رنگ‌ها در آن دوران از مواد طبیعی به دست می‌آمد، موادی که به راحتی شسته می‌شدند. نقاش و پسرش مجبور می‌شوند رنگی بسازند که به آب مقاوم باشد و نقش‌ها را ترمیم می‌کنند.

ماه‌ها می‌گذرد و این‌بار با آمدن تابستان، آفتاب نقاشی‌ها را خراب می‌کند و چهره دیوارها آنقدر زشت می‌شود که دیگر کسی به تالار گفت‌وگو نمی‌رود. امیر ناراحت می‌شود و نقاش را توبیخ می‌کند که چرا کارش باعث شده همه زحمات جمعی مردم برای ساخت تالار از بین برود و دیگر کسی به آنجا پا نگذارد.

اهالی شهر و امیر با هم گفت‌وگو و مشورت می‌کنند و حکم می‌دهند که نقاش به دلیل ناآگاهی نسبت به کارش باید جریمه شود. اما نقاش مگر چه تقصیری داشت؟ او تا کنون داخل دیوارهای خانه‌ها و روی کاغذ نقاشی کرده بود. پس نقاش و پسرش از مردم شهر خواستند تا به آنها فرصتی یک‌ساله بدهند تا راهی برای جبران این کار بیایند.

نقاش و پسرش دست به تجربه می‌زنند تا رنگی درست کنند که آفتاب و باران تخریبش نکند، و بالاخره در روز آخر به صورت اتفاقی به ماده‌ای می‌رسند که نه آفتاب و نه باران تخریبش نمی‌کند، چیزی که ما امروز به نام کاشی آن را می‌شناسیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.