بحران گفت وگو در فیلم بمب، یک عاشقانه
محمدرضا اسدزاده، نویسنده و پژوهشگر حوزه فرهنگ در یادداشتی در وبلاگ خبرآنلاین به فیلم «بمب، یک عاشقانه» پرداخته است. متن این یادداشت را در ادامه میخوانید.
دیدن فیلم «بمب، یکعاشقانه» به کارگردانی «پیمان معادی» یک ضرورت است برای همه کسانی که دغدغه «گفت وگو»، «مدیریت فرهنگ» و فهم «انسانشناسانه و روانشناسانه از نسلها» دارند. پیشتر در کتابی به نام «من این نسل»، راوی برخورد و گفت وگوی نسلها در دوران انقلاب و جنگ در ایران بودهام.
بیدرنگ در نشست رسانهای، صحبتهای پیمان معادی را کامل شنیدم و «بمب، یکعاشقانه» را با دقت دیدم. ناگهان دیروز نوشته ناشیانه و تفسیر به رایهایی از روی نفهمیدن کانتکست سینما و عدم درک درست ساخت و بافت فیلم «بمب، یک عاشقانه» در خبرگزاری رسمی حوزه علمیه قم دیدم که مجموع محتوای آن جفاست؛ هم به فیلم و هم به هنرمندان. (برای دیدن آن نوشته در خبرگزاری حوزه اینجا را کلیک کنید.)
عموما نویسندگان این نوع نوشتهها، به نام دفاع از ارزشهای اسلامی و انقلابی، هرگونه اثر سینمایی را که در کانتکست ذهن فردگرایانهشان، خوش نیابند، « تیشه به ریشهها» و «تسویه حساب سیاسی با انقلاب» قلمداد میکنند.
به تجربه یافتهام ریشه این نوع دریافتها، اساسا نداشتن گفتوگو و ارتباط دوسویه با هنرمندان است. «گفت وگو»، حلقه مفقوده ارتباط بین متدینان و انقلابیون دغدغهمند عرصه فرهنگ با هنرمندانیست که آنان نیز دغدغهمند فرهنگ و ارزشهای ایران ما هستند؛ اما تنها در شیوه زبان و نگاه و اقدام و کانتکستهای ذهنی، تفاوتهای ژرف دارند. اینجاست که به قول جناب مولانا: « بشنو این نی چون شکایت میکند/ از جداییها حکایت میکند »
«خاویر کرمنت» در کتاب «روانشناسی نفهمی» به ما می آموزاند که چگونه ممکن است آدم هایی، غرق در خودانگاری، نتوانند موضوعات اصلی پیرامون پدیدهها را درست بفهمند؟ اساس این بدفهمیها را باید نشانه بحران گفتوگو در ایران دانست. بحران «گفتوگو» شاهبیت مضمون فیلم «بمب، یک عاشقانه» است.
زمانی ما می توانیم گفتمانِ ذهن «پیمان معادی» نویسنده و کارگردان فیلم را درست درک کنیم که فیلم او را با توجه به واقعیات و زمینههای کالبدی تاریخی، اجتماعی و فرهنگی ببینیم. چراکه هر پدیدهای در محیط پیرامون خود تاثیر میگذارد و از آن تاثیر میگیرد. این همان موضوعیست که از آن به عنوان «کانتکست» یا «زمینهگرایی» نام میبریم. مفاهیم «زمینهگرایی» به مخاطبان تولیدات هنری میآموزاند که همواره مجموعه شرایط یا واقعیتهایی هستند که یک موقعیت یا موضوع را در بر میگیرند. این مفهوم به هر مخاطبی کمک میکند تا هر اثر هنری را بهتر درک کند. مراد از زمینه، هم متن بستر و محیطی است که تولید هنری – فیلم سینمایی – در آن شکل میگیرد و هم محتوا و شکل را در بر میگیرد.
اما وقتی طلبهای یا دانشجویی با دغدغهمندیهای دینی و انقلابیگری خودانگارانه، قرار شود در دوردست قم یا مشهد یا هرجای دیگری بنشیند و با دیدن هر اثر سینمایی، بدون درک کانکستهای ذهن هنرمندان، تفسیر به رایهای خود را به نام فیلم منتشر کند، اتفاقا نتیجه این نوع رفتار و نوشتار، دقیقا میشود « تیشه به ریشه نخبگان و هنرمندان و آثار سینمای ملی زدن» و نیز نتیجه آن هم در عرصه رسانهها میشود «تسویه حسابهای سیاسی» یک جریان با جریان دیگر و… چنانکه: «هرکسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من»
خلاصه، این بدفهمیها و نفهمیهای یک فیلم سینمایی یا هر اثر هنری، موجب اظهار نوشتههایی می شود که می تواند، تبعات بسیار سنگینی برای هنرمندان و جامعه هنری داشته باشد. آنان که ناشیانه و ناسالم، آثار هنرمندان کشور را به نام نقد، تخریب می کنند، از تبعات روانی، اجتماعی و اقتصادی نوشتارها، گفتارها و رفتارهایشان بیاطلاعاند.
سالیان درازی ست که اینگونه تفسیرهای نادرست از فرهنگ و تولیدات فرهنگی و هنری، چه سرمایههای مالی و ملی و انسانی را دچار تهدیدهای گوناگون و تحدیدهای بزرگ قرارداده است – زیان زدنها و محدودکردنهای نادرست -. چه بسیار هنرمندانی که در این سالها، با اینگونه تفسیرهای ناسالم آزرده شدند و مهاجرت کردند و چه بسیار سرمایههای ملی و اقتصادی که به دلیل عدم اکران فیلمها نابود شدند و… خلاصه « سینه خواهم شرحه شرحه از فراق»
برداشتهای نادرستِ رسانه حوزه علمیه
نویسنده آن یادداشت خبرگزاری رسمی حوزه علمیه قم، از روی عمد یا سهو، برداشت های نادرست و غلطی را به فیلم «بمب، یکعاشقانه» نسبت داده است که خلاصه آن به شرح زیر است:
* فیلم بمب تیشه به ریشه ها میزند. یک تسویه حساب سیاسی یا مجالی برای تمسخر شعارهای انقلابی ست.
* فیلم، یک مدیر مدرسه دارد، که به بدترین شکل برایشان دیکته ایدئولوژی می خواند و دانش آموزان موظفند بعد از هر نطق هیلتر گونه آقای مدیر، با صدای بلند شعارهای «مرگ بر آمریکا» بگویند.
* فیلم بیش از این که از عشق بگوید از سیاست میگوید و تسویه حساب سیاسی میکند، شعارهای ضد استکباری را مسخره می کند….
چند نکته درباره محتوای فیلم بمب، یک عاشقانه
جای نقد سینمایی این فیلم البته بسیار است و در اینکه چقدر جزئیات زیبای این فیلم توانسته اند، اثرگذاریهای یک کارگردانی دقیق را به سرانجام برسانند، جای بحث متخصصان است. «بمب، یک عاشقانه»، فیلمی که درنیامده، اما دغدغه این نوشته، از منظر نقد تفسیرهای کلی سیاسی و دینی از محتوا و گفتمان یک اثر سینمایی است که به چند نکته زیر اشاره می شود:
اول: سکانسهای فیلم که از زبان مدیر مدرسه و خطاب به دانش آموزان وجود دارد و همه جزئیات فیلم، کاملا نشان از «بحران گفت وگو» در جامعه ایرانی دارد. فیلم راوی آسیبهای ناتوانی در گفت وگو بین گروههای مختلف مردم از خانواده تا مدرسه و جامعه است. آنچه در فیلم به تصویر کشیده شده کاملا حاصل «مردم شناسی جنگ» است.
این سکانسها، درک واقعی کسیست که در آن دوران زندگی کرده و عمیقا نتیجه یک «تجربهی زیسته» از زمان گذشته را دارد. همه کسانی که نظام آموزش و پرورش در دوران هشت ساله جنگ در ایران و پس از آن را درک کرده اند، با تمام وجود تصریح خواهند کرد که جزئیات کارکترهای به تصویرکشیده شده، دقیق است.
هنرمند وظیفه دارد که واقعیات هر دوره ای را به تصویر بکشد و آنچه پیمان معادی در این فیلم به تصویر کشیده، یک روایت واقعی، درست و دقیق از فضاهای آن دوران است.
دوم: شکل شعارهای «مرگ برآمریکا و مرگ برصدام یزیدکافر» به تعبیر نوشته خبرگزاری حوزه علمیه، نطق هیتلرگونه نیست، بلکه کاملا بازتولید فضای مدارس همان دوران است، با اندکی لحن طنزگونه که نیاز کشش مخاطب در یک فیلم سینمایی است. احتمالا نویسنده یادداشت حوزه علمیه، شاکله مدارس دوران جنگ را درک نکرده است.
سوم: فیلم «بمب، یکعاشقانه»، با تیزبینی دقیقی، روایتهای چندگونه از عشق را در همان دوران به تصویر کشیده است. اینکه از نگاه متخصصان سینما، اجزاء فیلم چقدر درست سرجای خودشان به تصویر کشیده شده اند، در تخصص نگارنده و مورد نظر این نوشته نیست. اما کارگردان در گفتمان حاکم بر اثر سینماییاش تاحدود زیادی توانسته، دغدغههای گونههای مختلف مردم را در برخورد با مساله عشق و دوستی، در برخورد با جامعهای که گفت وگو نمیکند، در برخورد با مساله جنگ و… روایت کند.
چهارم: در نگاه پیمان معادی، اتفاقا عشقها در عمق جنگ، گسسته میشوند اما نمی میرند، بلکه زنده می شوند و این عین نیکبینی و تیزبینی کارگردان نسبت به روایت صادقانه از «جمعیت» و «جامعه» در «جامعه شناسی جنگ» است. فیلم «بمب، یک عاشقانه» به ما می گوید که در اوج جنگ هشت ساله ایران و عراق، عشق در میان مردمان این سرزمین از گونههای مختلف متولد شده است. فیلم نشان می دهد که عشق در اوج آسیبها، میان کارگران، بین معلمان، بین خانوادهها و حتی بین بچههای نوجوان و جوان، چگونه در جریان زندگی جاری بوده است. اگرچه ممکن است متخصصان سینما معتقد باشند که کارگردانی این نشانه ها در مجموع ضعیف بوده است.
پنجم: پیمان معادی در این فیلم، راوی صادقانهای از «من این نسل» است. آنگونه که در اوج همه گفتارهای طنزگونه و بزرگنمایی شده از برخی کارکترها، در نهایت، یک بار دیگر رنج های مردم ایران را از جنگی تحمیل شده برآنان احساس میکنیم. فیلم البته بحرانهای اجتماعی دوران جنگ را نشان میدهد اما مگر عاقلی هست که نفی کنندهی این بحرانها و آسیبها باشد؟