دانش آموز باشيم نه استاد
معمولاً در پاسخ به طرف مقابل جمله خود را با «نه» شروع میکنیم. «نه، صبر کن»، «نه این جوری نیس، بذار من بگم» احتمالاً شما هم در گفتوگوهایتان از این جملهها زیاد شنیدهاید یا آنها را بسیار به کار بردهاید. راستش خیلی تقصیری ندارید. ما جوری بار آمدهایم که دلمان میخواهد بیشتر در نقش یک عالم همه چیزدان در گفتوگوها ظاهر شویم تا یک مشتاق به دانستن. ما فکر میکنیم که ما بهتر بلدیم، بهتر میدانیم و در پاسخ به صحبت دیگری اولین حرفی که به نظرمان میرسد این است که بگوییم «نه»، و حرف خودمان را بزنیم. انگار که در مورد یک موضوع همه چیز را میدانیم و هیچ نکتهای نیست که برایمان کشف نشده باشد.
در واقع ما با این کارمان به جای گفتوگو، اظهارنظر میکنیم. بــعد از این اظــهارنظــرهای عــالمانه هم تــوقع داریم کـــه همه مخاطبان، همه آنــچه را مـــیگوییم، بپذیرند. اما گفتوگو وقتی ثمربخش اســت و بــاعـــث پیـــشرفت و ثبات ارتباط ما با هم میشود که بپذیریم همه چیز را نمیدانیم.
ما باید بپذیریم که ممکن است در مورد موضوعی که ما فکر میکنیم به آن مسلطیم، دیگری حرف تازهای بزند که برای خود ما هم جالب است.
اولین مهارت گفتوگو همین است؛ اینکه ما در گفتوگو به جای «استاد سخنران همه چیزدان» خودمان را به جای «دانش آموز مشتاق یادگیری» بگذاریم. چیزی که به آن میگوییم: «موضع یادگیرنده.»
اگر بتوانیم این مهارت را یاد بگیریم، خود به خود طرف مقابل را به رسمیت میشناسیم و باور میکنیم که از او هم میتوانیم یاد بگیریم و او نیز مشتاق گفتوگو شده و برای تعامل دو طرفه برانگیخته میشود. آن وقت است که سکوت میکنیم تا یاد بگیریم. طرف مقابل هم احساس خوشایندی پیدا میکند؛ احساس امنیت و اینکه فرصت دارد نظر خود را بیان کند.
بدیهی است در گفتوگوی بالنده و زنده این فرصت برای همه به وجود میآید. یادمان باشد که این سکوت به معنای خاموش شدن ذهنمان نیست، اتفاقاً ذهن ما هنگام سکوت واقعی، از همیشه هم روشنتر است، ما سکوت میکنیم تا آنچه را نمیدانیم از دیگری بیاموزیم. خلاصه اینکه وقتی بپذیریم که میتوانیم از هم یاد بگیریم، گفتوگوی بالندهای بین ما برقرار میشود و میتوانیم از ارتباطهایمان لذت ببریم.