همداستانی فرصتی است برای رسیدن به صلح و یکپارچه و منسجم شدن
گزارش نشست از همزبانی تا همداستانی
نشست از همزبانی تا همداستانی روز یکشنبه 16 شهریور ماه با ارائه الناز نجفی، معمار، نویسنده و پژوهشگر مناظر فرهنگی ایران در کانون گفتوگوی مؤسسه امام موسی صدر برگزار شد.
الناز نجفی صحبت خود را با شعری از مولانا آغاز کرد:
حرف چهبْوَد تا تو اندیشی از آن؟ حرف چهبْوَد؟ خار دیوار رَزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم
در این شعر مولانا استعارهای به کار میبرد که حرف و کلمه چیست؟ مولانا میگوید حرف خار دیوار باغ انگور است. خار سر دیوار نمیگذارد ما وارد باغ شویم. منظور مولانا این است که گفتوگو و حرف و صوت مانع ورود به باغ است و من برای گفتوگو با تو اینها را برهم میزنم. امروزه ما بسیار دعوت به گفتوگو میکنیم؛ برای حل و فصل مسائل سیاسی و اجتماعی و مشکلات خانوادگی یا زناشویی یا نزاع در ساختمان و بین همسایگان و…. اما اگر بخواهیم دیواری را برداریم، راهکارش لزوماً گفتوگو نیست. گفتوگو گاهی راه نزدیک شدن و تسهیلگر است، اما راه نهایی نیست. باید این را مشخص کنیم که تفاهم با توافق متفاوت است. گفتوگو میتواند به توافق بیانجامد اما لزوما به تفاهم نمیانجامد. گاهی گفتوگوها الزاماً به نتیجه و تفاهم نمیرسد و حتی به جدل میانجامد و باعث کدورت خاطر میشود. یعنی که گفتوگو شرط لازم و کافی رسیدن به تفاهم نیست. یعنی گفتوگو میتواند به توافق بیانجامد ولی الزاماً به تفاهم نمیانجامد. آن چیزی که مولانا در مورد آن سخن میگوید رسیدن به تفاهم و همدلی است و نه صرفاً توافق. این تمثیل میگوید که اگر ما زبان را دیوار باغ بدانیم گفتوگو ما را تا دیوار باغ میرساند ولی هیچ الزامی وجود ندارد که ما را وارد باغ کند. آن باغ، باغ صلح و تفاهم است و ما گاهی با گفتوگو دیوار باغمان را بلندتر میکنیم؛ برای اینکه جلوی تعرض یکدیگر را بگیریم و اینگونه به توافق میرسیم. مرزهایمان را پررنگ میکنیم تا نتوانیم به یکدیگر آسیب برسانیم. این توافق است و اگر ما نیتمان توافق باشد بسیار خوب است و گفتوگو ما را به آن میرساند. اما اگر بخواهیم دیوارها را برداریم راه آن الزاماً گفتوگو نیست. یا دست کم از مرتبۀ زبان عبارت نمیگذرد.
کمی به گذشته که برمیگردیم شاهد این هستیم که اهل جامعه خیلی با هم گفتوگو نمیکردند ولی تفاهمشان بیشتر بود. مولانا در تمثیلی میگوید زبان مراقب مفاهمه است و نه عامل پدیدآوردن آن. درحالی که ما فکر میکنیم که زبان عامل پدیدآوردن تفاهم است. زبان در ذات خود برای پنهان کردن است و نه برملا کردن. حال باید بدانیم که چگونه میتوانیم از دیوار عبور کنیم و وارد باغ شویم. کلید آن داستان است. داستان دیوارهای باغ را کوتاه میکند و دری به روی آن میگشاید. امروزه ما داستان را در معنای محدود آن به کار میبریم. اما داستان چیزی فراتر از آن است.
معمولاً ساختار یک روایت یا قصه را به اجزایی تقسیم میکنند. هر روایت آغاز، جریان خیزنده و اوج ، جریان کاهنده و پایانی دارد. یعنی ساختار داستان مشتمل بر حل و عقد است. حل یعنی آنچه هندسۀ اولیه را برهم میزند و عقد آن چیزی است که بعداً پدید میآید. حل و عقد در زندگی روزمرۀ ما مثل آشپزی نیز وجود دارد. یعنی در ساختار داستان ماده تبدیل به مصالح میشود. مانند آشپزی ایرانی که با مصالح پیش میرود. حال با در نظر گرفتن این موارد وقتی صحبت از داستان میکنیم در واقع صحبت از موقعیت دراماتیک میکنیم. در زندگی همۀ ما موقعیت دراماتیک وجود دارد. یعنی چیزی که حل و عقد زندگی ما را برهم زده است. درواقع، تعادلی را در زندگی ما برهم زده و تعادل جدیدی را جایگزین آن کرده است. در مورد مسائل اجتماعی هم به همین گونه است. مانند اهالی یک محله که اگر دو یا سه نسل در محلهای باشند سرد و گرم چشیدۀ آن محله هستند و دچار حوادث و اتفاقات مشترکی مانند ازدواج، نذری دادن و … شدهاند. این اتفاقات باعث شده که وضعیتی در این محله بر هم بخورد و وضعیت جدیدی شکل بگیرد. یعنی حل و عقدی اتفاق بیفتد. این موضوع باعث میشود که شخصیتهای متفاوتی شکل بگیرد مانند شخصیت شجاع، سخاوتمند، تودار و … و کمکم اهالی یک محله همدیگر را با شخصیتهایشان میشناسند. انگار داستانی وجود دارد و این افراد پرسناژهای این داستان هستند. حال اگر اهل این محل خاطراتشان را روی هم بریزند ما قصه خواهیم داشت. و اگر موقعیت را بزرگتر کنیم اهل یک سرزمین هم میتوانند موقعیتهای دراماتیک را از سر بگذرانند. مانند داستانهایی که در طول تاریخ اتفاق افتاده مانند حملۀ اسکندر به تخت جمشید و غیره. و گاهی داستان یک آیین است: مانند نوروز. عید نوروز نوعی حل و عقد است؛ از یک ماه قبل ما به آن دچار میشویم و در روز13فروردین ماه عقد میشود.
همداستانی
قصه خاصیتی دارد که ما را دچار خود میکند. زمانی که داستان آغاز میشود ما با قهرمان داستان همزادپنداری میکنیم. البته به این نکته بستگی دارد که ما چقدر در درون خود دچار این داستان هستیم. ما دچار نوروز میشویم چون ایرانی هستیم. یک بیگانه با فرهنگ ایران، سخت دچار داستان نوروز میشود و همداستانی با موضوع برایش شکل نمیگیرد. همداستان شدن نیاز به یک زمینۀ وجودی در ما دارد. سؤالی در اینجا مطرح است که همداستانی چه فایدهای دارد؟ داستان ماده را به مصالح و شخص را به شخصیت تبدیل میکند. وقتی ما مصالح میشویم یعنی آمادۀ صلح هستیم. مصالح یعنی آمادۀ صلح شدن. وقتی ما تحت مادۀ مشترک قرار میگیریم آماده میشویم که همداستان شویم و به صلح برسیم. همداستانی فرصتی است برای رسیدن به صلح و یکپارچه و منسجم شدن. همداستانی همواره در فرهنگ ما بالاتر از همزبانی بوده و بر این موضوع تاکید شده است . مولانا در مثنوی میگوید:
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست همدلی از همزبانی بهترست
غیر نطق و غیر ایما و سجل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
یعنی ما وقتی همداستان هستیم میتوانیم با دلهایمان ارتباط برقرار کنیم. اما اگر این دلها در موقعیتهای دراماتیک قرار نگرفته باشند تا همداستان شوند ما هر قدر گفتوگو کنیم ممکن است به تفاهم نرسیم و از توافق جلوتر نرویم.
اما همداستانی شرط دارد و باید زمینۀ آن در ما وجود داشته باشد. ما باید در یک داستان مشترک قرار بگیریم و خود را در آن پیدا کنیم. وقتی خود را در یک داستان مشترک پیدا میکنیم نیاز نیست گفتوگو کنیم یعنی به عبارتی با گفتن ف همه میفهمند که منظور فرحزادی است که در داستان است. یعنی زبان تبدیل به زبان اشارت میشود و بر بستر مفاهمه مینشیند. اگر بستر مفاهمه وجود نداشته باشد هرچه بگوییم سوء تفاهم ایجاد میکند. درواقع زبان نمیتواند مفاهمه ایجاد کند بلکه میتواند از آن مراقبت کند.
جالبترین نکته در بین ما ایرانیها ضرب المثل است. بسیاری از حرف و سخنها را در چند جمله انتقال میدهیم. مانند مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد و اگر کسی با ما همداستان نباشد و اطلاعی از ضربالمثل ما نداشته باشد دچار سوء تفاهم میشود.
ما در سرزمینی هستیم که وضعیتهای دراماتیک بسیاری را از سر گذراندهایم از حمله و تهاجم تا بلایای طبیعی مانند زلزله و … و این موضوع همداستانی را بر گفتوگو رحجان میدهد. برای اینکه در بسیاری اوقات در شرایطی قرار میگیریم که فرصت گفتوگو نداریم. وقتی همداستان هستیم امور در نظم و هماهنگی انجام میشود و وقتی همداستان نیستیم هر کس ساز خود را میزند.
وقتی شرایط عادی است و ما فرصت گفتوگو داریم همداستانی به کناری میرود و دیده نمیشود. مزیت داستان این است که پر از پرسناژ است و همه مصالح و آمادۀ صلح هستند. قصه است که میتواند اختلاف را تبدیل به تفاوت و تنوع کند و همۀ اینها منوط به این است که ما سرگذشت واحد را از سر گذرانده باشیم و در ناخودآگاه ما ثبت و ضبط شده باشد مانند نوروز. یعنی ما باید اهل این محل، اهل این سرزمین و اهل این خانواده باشیم و این اهل بودن قراردادی نیست بلکه به خاطر روزگار دچار حل و عقدهایی شدهایم.
متاسفانه امروزه دچار بدقصهگویی شدهایم. ما داستانهای متشتتی پیدا کردهایم که گفتن و شنیدن آنها باعث نمیشود که ما هماهنگی و انسجام پیدا کنیم. مدتی است که فکر میکنیم قصههای دیگران قصههای ماست و تلاش میکنیم که خود را در قصههای دیگران پیدا کنیم و این باعث میشود که هیچوقت همداستانی اتفاق نمیافتد. بدقصهگویی یعنی همان اختلال در اهلیت است. این باعث میشود که گفتوگو همداستانی ما را بیشتر به عقب براند. ما اگر همداستان نباشیم گفتوگو نمیتواند برایمان راهکار باشد.
در زبان فارسی هر واژه بار معنایی متفاوتی دارد. یعنی ما با ابرهای معنایی سر و کار داریم و نه با یک واژه با مرزهای دقیق. این زبان پدید آمده که زبان اشارت باشد و نه زبان عبارت. در واقع، انگار زبان فارسی میدانسته که زبان اشارت است و قرار نیست مفاهمه ایجاد کند بلکه بر بستر مفاهمه مینشیند و چون بنابر این موضوع گذاشته شده است واژگان فارسی مفاهیم و معانی مختلفی دارند و رنگ به رنگ هستند. حال اگر از این زبان که بستر اشارت است، پایه مفاهمه را از زیر آن بکشیم بسیار ما را مستعد سوءتفاهم در گفتوگو میکند. این اتفاقی است که در زبان انگلیسی وجود ندارد. زبان انگلیسی آمده است که عبارت باشد.
الناز نجفی جلسه را با این شعر سایه به پایان برد که:
باغ ها را گرچه دیوارو در است از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه از دیوار سر بر می کشد میل او بر باغ دیگر می کشد
باد می آرد پیام آن به این وه از این پیک و پیام نازنین
شاخه ها را از جدایی گر غم است ریشه ها را دست در دست هم است
صورت جلسه را در کانال تلگرام dialoguecenter@ بشنوید.