سخنرانان در نشست «گفتوگو و دیگری» ضمن شرح مفاهیم «گفتوگو» و «دیگری» چگونگی شگلگیری گفتوگو با دیگری را تبیین کردند.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی کانون گفتوگو، پنجمین گردهمایی سالانه کانون گفتوگوی موسسه امام موسی صدر صبح امروز، پنجم اسفند ۱۳۹۵ در تالار ایوان شمس برگزار شد.
در این همایش میزگردی با موضوع «گفتوگو و دیگری» و با سخنرانی رسول رسولی پور، عضو هیات علمی دانشگاه خوارزمی، محمدمهدی مجاهدی، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی و اسدالله مرادی، عضو هیات علمی دانشگاه فرهنگیان با دبیری مهدی فیروزان تشکیل شد.
سخنرانیهای این میزگرد را در ادامه مطالعه خواهید کرد.
نام سخنران | خلاصه سخنرانی |
رسول رسولیپور |
– صحبتهای خود با یادآوری دو داستان شروع میکنم که به همه ما در موضوع گفتوگو بینش و گرایشی نسبت به دیگری میدهد. نخستین داستان خیمه حضرت ابراهیم است که در کتب مقدس عهد عتیق و قرآن کریم به آن اشاره شده. در این داستان درباره ورود افرادی ناشناس به خیمه حضرت ابراهیم صحبت میشود و در انتها مخاطب متوجه میشود که آن اشخاص فرشتگان ارسال شده برای عذاب قوم لوط بودند. ورود این غریبهها به دلیل ناشناس بودنشان باعث ترس و نگرانی حضرت میشود. به همین دلیل در دعوت آنها تردید میکند، اما در نهایت تردید را به کناری گذاشته و از همسرش سارا میخواهد که بهترین غذا را فراهم کند و در نهایت نیز درمییابد که این اشخاص موجودات الهی هستند. یعنی تبدیل بیگانه یا دیگری به موجود الهی در این داستان رخ میدهد. – داستان دیگر درباره سنت فرانسیس، یکی از مهمترین قدیسان مسیحی است. این شخص در اوایل قرن 13 و فراخوان پاپ اینوسنت سوم برای دعوت به جنگهای صلیبی پنجم حضور دارد. سنت فرانسیس که فرقه «برادران کوچک» را تشکیل داده بود، با یکی از برادرانش به منطقه جنگی بین مسیحیان و مسلمانان میرود و نهایتا با پادشاه مصر در آن دوران یعنی ملک کامل مواجه میشود که برادرزاده صلاح الدین ایوبی است. – سنت فرانسیس مدتی را در اردوگاه مسلمانان میگذراند. پیشتر به برادرهایش در آن جمع قول داده بود یا پادشاه مسلمانان را با کرامات خود به مسیحیت گرایش میدهد یا اینکه شهید میشود. ملک کامل گرایشهای صوفیانه داشت، بنابراین سنت فرانسیس را به گفتوگو میپذیرد. بنابراین گشودگی بین این دو انسان شکل گرفته و این خاطره خوش را در تاریخ به جای میگذارند. – سنت فرانسیس پس از بازگشت سنت تسبیح را بین مسیحیان میآورد. مسیحیان با این تسبیح که به آن رزماری میگویند به ذکر پروردگار میپردازند و در واقع همان نقش تسبیح در میان مسلمانان را دارد. همچنین سنت فرانسیس پس از بازگشت منشور مهمی مینویسد، اما چون خوشایند جریانهای رادیکال مسیحی نیست مورد تایید پاپ قرار نمیگیرد و تصویب نمیشود. پس از آن سنت فرانسیس و برادرانش مجبور میشوند تغییراتی در آن وارد کنند. – بخش ناراحت کننده این منشور برای پاپ این بود که سنت فرانسیس در منشور خود به برادرانش خود توصیه میکند که حتما از مرزهای خودی پا را فراتر گذاشته و وارد ساحت غیرخودی شوند. جمله شورانگیزش در منشور این است: «وقتی شما میروید وارد جماعت غیرخودیها میشوید خودتان را تسلیم آنها بکنید یا با آنها کنار بیایید و مدارا کنید.» این توصیه با سنت جنگهای صلیبی که 200 سال طول کشید جور در نمیآمد. – توصیه سنت فرانسیس در پایان منشور نیز خواندنی است: «من خدا را در بین دوستانم نیافتم بلکه در سفرم به ساحت دیگری یافتم.» یعنی شما خدا را در جماعت دوستان صرفا پیدا نمیکنید و ممکن است که در بین دشمنان شما نیز پیدا شود. خدا همه جا هست و نمیتوان آن را در بین مرزها انحصار کرد. – قهرمان داستان آشنایی با دیگری یا طی کردن مرز بین «من» و «دیگری» فیلسوف آلمانی مارتین بوبر است. بوبر بین رابطه من با تو و رابطه «من» با «آن» یک تقسیم بندی خاصی دارد. بر اساس نظر او فرد تنها در رابطه با دیگری انسان میشود. رودلف اتو دیگر اندیشمند آلمانی نیز از خدا تعبیر به «آن به کلی دیگر» دارد، یعنی «دیگر بزرگ» خود خداست. امانوئل لویناس نیز کتاب مهمی دارد به نام «با دیگری همراه با لویناس» که با ترجمه مسعود علیا در ایران منتشر شده و من به همه مخاطبان مطالعه این کتاب را توصیه میکنم. – راه ورود برای آشنایی با خویشتن «دیگری» است. اگر در گذشته با روایت «مومن آینه مومن است»، به بیان عیبهای دیگران میپرداختیم، امروز باید این روایت را به دیدن اشکالات خودمان در دیگری تعبیر کنیم. بنابراین هویت و خودیت ما به ارتباط با دیگری تعریف میشود و این را لویناس بسیار خوب پرورده است. – عنوان سخنرانی من یعنی «فراخوان چهره تو» در اصل برداشت از لویناس است که خود لویناس نیز آن را از کتاب «خروج» عهد عتیق برداشت کرد. آیه «تو نخواهی کشت» در این کتاب بسیار مهم است. به تعبیر لویناس وقتی انسان با دیگری چهره به چهره میشود، یک وضعیت هستی شناختی پیدا کرده و وجودش با دیگری درگیر میشود و در نهایت شرم حضور به وجود میآید. یعنی مخالفتها در اصل حاصل جهل ما نسبت به دیگری است. در فرهنگ لویناسی این مفهوم به خوبی بازپرورده شده که چهره تو تا چه میزان میتواند نقش داشته باشد. لویناس حتی میگوید که حضرت ابراهیم نمیخواست با چهره فرزند قربانیاش روبهرو شود، چون ممکن بود که او را قربانی نکند. – در تفکر پاسکال تمثیلی به نام «مکان من در آفتاب» وجود دارد. لویناس از این تمثیل یک بحث مهمی را طرح میکند که من دربرابر دیگری وقتی میتوانم اصیل باشم که جایم را در آفتاب به دیگری بدهم. دقیقا مخالف آنچه در جهان مدرن با شعار بیکن شکل گرفته که همه چیز در قدرت و بردن خلاصه میشود. در اینجا شرط ادامه حیات تجربه باختن و دادن جای خودت به دیگری است. |
محمدعلی مجاهدی |
– گفتوگو با دیگری از دو جز تشکیل شده است: «گفتوگو» و «دیگری». شاید بیان این موضوع که گفتوگو چه نیست، کمی روشنگر باشد. گفتوگو هرچه باشد در این موارد نیست: کنش گفتاری غیرنقادانه، کنش گفتاری در غیاب اغیار، درددل کردن خسته دلی نزد سنگ صبوری، منازعه، مناظره، مباحثه طالب علمان نوآموز، استنطاق، چانه زنی و دیگر مواردی از این دست. – گفتوگو کنش گفتاریِ با خوشبینی است. در گفتوگو دو طرف سوءنیتی ندارند، اما در تمام مراحل بدبینی معرفتشناختی خود را اعمال میکنند. نباید از دیگری طلب کنیم که سخن ما را بپذیرد. گفتوگو ورزش امیدوارانه در راستای حل یک مسئله است. بدون مسئله گفتوگو شکل نمیگیرد . -همچنین گفتوگو یک کنش گفتاریِ تاملی است. ما موضوع خودمان را از چشم انداز دیگری بازشناسی میکنیم. بر این اساس گفتوگو عملی مشارکتی است و رکن اساسی آن «دیگری» است. -این موانع در عموم گفتوگوها تجربه میشود: «چهارچوبگرایی و تمرکز بر مبانی»، «خویشتن قربانی پنداری» «توطئه اندیشی»، «اتخاذ رویکردهای حقوقی و فقهی» و «اتخاذ رویکرد جنسیتی». – گفتوگو با دیگری در جهان واقعی و نه آرمانی شکل میگیرد و نه در جهانی که من و دیگری به عنوان قدیس شناخته میشویم. در واقع در جهانی که ما همه ویژگی انسانی داریم، گفتوگو شکل میگیرد. از دیگری نباید توقع داشت که به عنوان یک دیگریِ آرمانی با ما گفتوگو کند. اگر شرایط آرمانی گفتوگو را به جای شرایط گفتوگو در جهان واقعی فرض کنیم، با موانع بسیار مهمی مواجه میشویم . – همه در گفتوگو معمولا به دنبال شرایطی چون عدم تعصب، عدم پیشداوری، عدم جزم و جمود، عدم آرزو اندیشی، مدارا، عدم استدلال گریزی هستند، اما مگر میشود همه، این شرایط را داشته باشند؟ وقتی این شرایط محقق نیست به هیچ عنوان نباید از گفتوگو اجتناب کرد. در اصل این شرایط نتیجه گفتوگو هستند. اگر بخواهیم به این موارد به عنوان شروط گفتوگو درنظر بگیریم در واقع باید آنها را برای خودمان فرض کنیم و نه دیگری. به عبارتی من در برخورد با دیگری باید کفه داوری را به سوی او بگیرم . – یکی دیگر از موانع گفتوگو نیز اشتباه گرفتن مدارا به جای رواداری است. ما باید دیگری را همپای خود ببینیم نه اینکه خود را برتر دیده و بخواهیم با او مدارا کنیم. در اصل رواداری در میان برابرهاست . – میتوان از موارد زیر به عنوان شرایط گفتوگو در جهان واقعی و نه آرمانی، نام برد: «پذیرفتن این نکته که زندگی یک وضعیت حل مسالهای در ترازهای گوناگون دارد»، «اذعان کردن به وجود مساله مشترک»، «باور داشتن به این نکته که هیچکدام از طرفین گفتوگو نمیتوانند به تنهایی راه حل بهینهای برای آن مساله مشترک بیابند»، «پذیرش این نکته که دو طرف گفتوگو با هم هم نظر نیستند، و لزوما در پایان به یک نتیجه مشترک نمیرسند» و «خوشبینی به دیگری». |
اسدالله مرادی |
– مهمترین اصل در گفتوگو این است که بدانیم در گفتوگو و دیالوگ، اصولا «دیگری» اصالت دارد. در اینجا کلام «من نمیدانم» سقراط اهمیت بسیاری دارد. سقراط آموزگار فلسفه و اخلاق است. ما دو گونه جهل و ندانستن به نامهای «جهل بسیط» و «جهل مرکب» داریم که در میان این دو جهل علم و دانش وجود دارد. – بندتو کروچه میگوید که روش سقراط که از «نمیدانم» آغاز میشود یک روش کهنه نشدنی است. یکی از آفاتی که در دامن تفکر اسلامی نشسته در این است که انگار همه جواب هر مسئلهای را در مشت خود دارند. این مقوله یکی از بنیادیترین مسائل گفتوگو است که از میدانم آغاز میشود یا از نمیدانم؟ اگر از میدانم آغاز شد چه بسا آن بحث دیگر به گفتوگو کشیده نشود . – در دیالوگ هر نوع مرجعیت یا اتوریتهای پذیرفتنی است. بنابراین در گفتوگو نمیتوان گفت که سقراط یا افلاطون این را گفتهاند. در دیالوگ حتی سقراط، افلاطون و ابنسینا نیز مرجعیت ندارند. همچنین باید بدانیم که در دیالوگ از توصیفها و تبیینها سخن میرود نه از تجویزها که متعلق به ایدئولوژی است. حتی در گفتوگو انتقال دانش و تفکر مطرح نیست، بلکه گفتوگو در اصل سرآغاز اندیشیدن به شمار آمده و در آن پرونده هر بحثی برای همیشه مفتوح است. بنابراین ما با بهره بردن از دیالوگ و گفتوگو به خرد جمعی و در نهایت به تعالی میرسیم . – دیالوگ و گفتوگو دو رقیب عمده دارد: مونولوگ و جدل. جدل در فرهنگ و تمدن اسلامی مدام حاکم بوده است. در جدل، هدف پیروزی بر خصم است و این برای حوزه اندیشه آسیبهای بسیاری به همراه دارد. در مقابل در حوزه گفتوگو به قول یاسپرس همه در راه هستیم، بنابراین باید هر دو طرف توانمند باشند . – یکی از آسیبهای تمدن اسلامی در هزار سال گذشته حاکم شدن منطق و متافیزیک ارسطویی است. در چهارچوب این منطق همیشه میتوان به جوابها رسید، بنابراین دیالوگ برقرار نمیشود. ما باید برای گفتوگو وارد حوزه پدیدارشناسی و هرمنوتیک شویم. یکی از تجربههایی که میتوان برای تمدن اسلامی استفاده کرد تجربه کلیسای کاتولیک است. این کلیسا پس از قرنها مقاومت بالاخره در شورای دوم واتیکان تن به گفتوگو داد. – دیالوگ به معنای شدن و صیرورت است و سنتزی دارد که ما را به یک شدن متعالیتر میبرد. تجربه فردی من نشان میدهد که برای پی بردن به این نکته که چه کسی واقعا اهل گفتوگو است نباید صرفا به آراء و کتابهایش بسنده کرد، بلکه باید دید آن شخص تا چه میزان متخلق به گفتوگوست. در جهان معاصر فقط امام موسی صدر و مرحوم آیتالله طالقانی را متخلق به گفتوگو دیدم. در خمیرمایه این دو بزرگوار استعداد گفتوگو بیشتر وجود داشته است. – همچنین در غرب نیز چهرههایی چون فردریک کاپلستون نویسنده مشهور کتاب 9 جلدی «تاریخ فلسفه» و برتراند راسل بیشتر اهل گفتوگو بودند و عقاید این دو نیز بسیار متفاوت بود. راسل عقیده دینی را مورد نقد قرار میداد اما کاپلستون یک کشیش یسوعی بود. با این اوصاف کاپلستون در تاریخ فلسفه خود حدود 90 صفحه را به شرح آرای راسل اختصاص داده و خود راسل پس از مطالعه در نامهای به کاپلستون نوشت که شرح بسیار خوبی از منظومه فکری من را ارائه دادهاید. – مشخص نیست که چرا در خاورمیانه هر بذری که به هوا پاشیده میشود به زمین نرسیده به بنیادگرایی میرسد. چرا بسیاری از اهالی این منطقه که در بهترین دانشگاههای اروپا درس خواندهاند اهل گفتوگو نیستند. شاید این مساله به تربیت انسانی آنها بازگردد. به نظر من باید والدین فرزندان خود را از همان دوران کودکی با مقوله گفتوگو آشنا کنند. |
مهدی فیروزان |
– طبیعتا گفتوگو دو عضو دارد: من و دیگری. این «من» و «دیگری» به دنبال تفنن نبوده و نمیخواهند خود را روشنفکر نشان دهند، بلکه این گفتوگو در ذات انسان وجود دارد. فلاسفه یونان باستان اعتقاد داشتند که انسان حیوان ناطق است. حیوان ناطق، یعنی موجودی که عقل دارد، سخن میداند و گفتوگو میکند. سقراط میگوید: «حقیقت در پرتو گفتوگو روشن میشود.» بر این اساس چقدر نبود گفتوگو ما را تنازل میدهد. – گفتوگو قابله حقیقت است یعنی در پناه و به مدد گفتوگوست که حقیقت متولد میشود. این حقیقت زمان، عمر، اخلاق و آداب میخواهد، اما شروع آن با این جلسات است. در همایش امروز به همه حاضران متن سخنرانی امام موسی صدر در کلیسای «کبوشیین» لبنان ارائه شده است. در تاریخ ادیان که همیشه گفتوگو صورت میگرفت، این سخنرانی بسیار مهم و کمنظیر است. تصور کنید یک فقیه از یک دینی برود در معبد، صومعه و یا جایی که مقدسترین فضا در دین دیگری است و یک منسک دینی را به جای رهبر و روحانی آن جمع، اجرا کند. – امام موسی صدر در آغاز ماه روزه مسیحیان به این کلیسا دعوت شد و سخنرانی و مراسم دعا را به جای آورد که بخشی از منسک روز اول ماه روزه مسیحی است. در اوضاع فعلی و تاریخ معاصر ما این رخداد یکی از قلههای گفتوگو است و امام موسی صدر امام گفتوگو است. – پس از القای این خطبه، جنجالهای خبری بسیاری ایجاد شد و حتی در حوزه نجف هم انتقاداتی را به امام صدر وارد کردند. به هر حال مسیحیان خصوصیت گفتوگو را در امام صدر دیده بودند که ایشان را برای اجرای آن مراسم دعوت کردند. – جالب است که امام پس از خطبه، در پاسخ به سوال یکی از خبرنگاران حاضر گفت که من بنا دارم از کشیش کلیسای کبوشیین دعوت کنم تا خطبههای نماز جمعه را القا کند، اما متاسفانه با بروز جنگ داخلی لبنان این امر رخ نداد. در هر صورت القای این خطبه مصداق عملی گفتوگوست. |