رضا بابایی نوشته است: همه به جان هم افتادهایم. وصله و تهمتی نیست که به یکدیگر نچسبانده باشیم؛ از غربزده و بیبصیرت و سازشکار و خشونتگرا تا فتنهگر و منافق و خائن و جاسوس و داعشی و مزدور و عامل بیگانه. چرا کسی زبان گفتوگو را به ما نمیآموزد؟
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی کانون گفتوگو، رضا بابایی، نویسنده و محقق در تازهترین یادداشت خود که در کانال تلگرامیاش منتشر شده با توجه به شرایط فعلی جامعه ایران بر آموختن زبان گفتوگو تاکید کرده است. یادداشت رضا بابایی را در ادامه میخوانید.
همه به جان هم افتادهایم. وصله و تهمتی نیست که به یکدیگر نچسبانده باشیم؛ از غربزده و بیبصیرت و سازشکار و خشونتگرا تا فتنهگر و منافق و خائن و جاسوس و داعشی و مزدور و عامل بیگانه. اینها مشتی از لقبهایی است که در دوسه دهۀ گذشته نثار هم کردهایم. صفتهایی مانند ترسو و اشرافیتگرا و لیبرال و سکولار بماند که داستانی دیگر دارد. قرآن میگوید به همدیگر لقبهای زشت ندهید (لا تَنَابَزُوا بِالألْقَاب) و ما اسلحۀ لقبسازی و برچسبزنی را روی رگبار گذاشتهایم.
از صداوسیما توقعی نیست؛ تلگرام و فیسبوک چرا ستاد جنگ شده است؟ مگر خشونت زبانی کمتر از خشونت رفتاری است؟ چرا کسی زبان گفتوگو را به ما نمیآموزد؟ مردم چرا میخواهند هر گرهی را با دندان باز کنند. اگر درویش ما گاندیوار عمل نکند، از پلیس و مانند آن چه توقعی است؟
همین هفته، خطیب نماز جمعۀ تهران، خواستار برخورد قاطعانۀ نیروی انتظامی و دستگاه قضا با کسانی شده است که در گلستان هفتم تجمع کردهاند. وی چهار جمله دربارۀ اعتراض درویشان گفته است و مضمون هر چهار جمله، تأکید بر قلع و قمع است؛ نه تحلیلی، نه توصیهای، نه کوششی برای آرام کردن معترضان و نه هیچ اثری از نگاه و زبان پدرانه! روحانیان و خطبای جمعه، بهویژه آنان که مرز کهنسالی را رد کردهاند، میبایست زبانی نرمتر و مهربانتر به کار گیرند و حل هر مسئلهای را به نیروی انتظامی و نظامی حواله ندهند. نخبگان جامعه نیز بیش و پیش از نظریهپردازی و تحلیلگری، باید جامعه را آرام کنند و سپس روشهای مدنی را به مردم و بالادستیها بیاموزند.
مردم باید بپذیرند که پیروزی تنها در رسیدن به نتیجه نیست؛ پیروزی پایدار، آموختن بهترین شیوهها برای رسیدن به نتیجه است. کیست دشمنتر از آن که میخواهد مردم را از روشهای مدنی و مسالمتجو ناامید کند؟ ناامیدی از اصلاح، مردم را یا به خانهها میفرستد یا به مسلخ خشم و کینه.
از هامون تا ارس، مردمی زندگی میکنند که اعضای یک پیکرند؛ اگرچه در هیچ موضوع و مسئلهای همسان نیندیشند. ما اگر درد مشترک نداریم، سرنوشت یکسان که داریم. در دین و آیین و مذهب و سبک زندگی، اگر همسان نیستیم، درۀ سقوط یا قلۀ صعودمان که یکی است. از صدها هزار انسان ایرانی، یک نفر هم شاید نتوان یافت که بدخواه ایران و مردم آن باشد؛ اما ما چنان از هم گسیختهایم و در هر گوشهای آتش نزاع افروختهایم که گویی هیچ کس به مقصد نمیرسد مگر آنکه دیگری را از پای درآورد یا با خود همراه و همدل کند. ما آن روز قافیه را باختیم که زبان خشونت را برگزیدیم. سیهروزی ما از روزی شروع شد که رنگینکمان ایران را انکار کردیم.
هر باوری و هر اندیشهای و هر روشی، بهانهای شد برای شمشیر کشیدن به روی یکدیگر. ندانستیم که باورها برای آن بود که دردی دوا کنند، نه آنکه خود دردی بیدرمان شوند و بهانهای برای منازعات بیپایان. درد انسان و درد ایران در دلها نیست که این همه درد و رنج بیهوده بر سر و روی همدیگر میریزیم. هیچ راهی برای ما نمانده است جز اینکه زبان همدیگر را بیاموزیم و در نیت خیر یکدیگر تردید نکنیم. اصلاحات از خانه و کوچه شروع میشود و سپس به حاکمان میرسد. باور کنیم که هیچ حکومتی بدتر از مردم خود نیست و هیچ مردمی بهتر از حاکمان خود نیستند.