گفتوگو با هانس کونگ، متاله معاصر آلمانی که با ترجمه مینا سالکی در ماهنامه اطلاعرسانی «اخبار ادیان» سال پنجم شماره 3 و 4، ویژه اسفند 1386 منتشر شده است.
اشاره: از نظر هانس کونگ متاله کاتولیک، دین در دنیای امروز به عامل قدرت تبدیل شده است. وی اعتقاد دارد در حالی که روز به روز به محبوبیت دین اسلام و آیین بودیسم افزوده میشود، مسیحیت از شرایط مشابهی برخوردار نیست. این متاله مناقشه برانگیز در کلیسای کاتولیک طی گفتوگو با دویچه وله علت این امر را بازگو کرده است. هانس کونگ متاله کاتولیک و منتقد کلیسا در سال 1928 متولد شد و تاثیرات خود را در حوزه بین ادیان و فعالیت به عنوان رئیس بنیاد اخلاق جهانی اعمال کرد. واتیکان در سال 1979 پس از آنکه کونگ عصمت پاپی را به چالش کشید، مجوز تدریس وی را لغو کرد. در پاییز سال 2005 پاپ بندیکت شانزدهم کونگ را به دیداری خصوصی دعوت کرد.
پروفسور کونگ، نه تنها مردم آلمان بلکه مردم سراسر جهان بار دیگر علاقهای قابل توجه به دین نشان میدهند. میتوانید درباره بازگشت ادیان صحبت کنید؟
«بازگشت دین» عبارتی دو بعدی است. دین هرگز ناپدید نشده که اکنون بخواهد دوباره بازگردد. دین نیز چون موسیقی امری است که همواره باقی میماند حتی اگر روزگاری سرکوب شود. این امر حقیقت دارد که از زمان بیداری اسلام پس از شکلگیری انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 اروپاییان متوجه شدند که خود تنها حاکمان جهان نیستند. برای مدتی طولانی اروپای سکولار متوجه این امر نشد که وضعیت خود یک استثنا بوده و دین هرکجای دیگر که باشد، یک قدرت به شما میرود.
«بدون اديان صلح ميان ملل برقرار نمیشود» و «بدون گفتگوی اديان، صلحی ميان اديان برقرار نخواهد شد»؛ اين دو جمله اصلی از اصول اخلاق جهانی شماست. در عصر جهانی شدن فرصتهای غيرقابل تصوری برای جوامع بشری در اينترنت وجود دارد و دسترسی به دانش سادهتر از گذشته شده است، آيا اين تحولات میتواند گفتگوی بين اديان را بهبود بخشد؟
در اصل بايد بگوييم بله چنين است حتی اگر اين تحولات خود مسبب مشكلات متعدی شوند. اين امر كه امروز اطلاعات بسياری درباره اديان ديگر در دست داريم، از نكات مثبت دنيای امروز است؛ البته سوال مهم اينجا است كه آيا ما میخواهيم ديگران درباره ما اطلاعاتی داشته باشند و در فرايند شناخت ديگران سهيم باشيم يا خير. بعضیها نمیخواهند در اين فرايند سهيم باشند و مدعی هستند حتی پيش از صورت گرفتن يك فرآيند اسلام را شناختهاند.
چه كسانی نمیخواهند اسلام را بشناسند؟
مسيحيان بنياد گرا كه هر آنچه را که در انجيل نوشته شده، به صورت تحتالفظی پذيرفته و اظهار میدارند كه به اديان ديگر نيازی ندارند؛ پس از آنها مردمان سكولار و متعصبان لائيسم قرار میگيرند. زمانیكه به واژه دين اشاره میشود، آنها به سادگی انگيخته شده و تصور میكنند كه نبايد درباره دين در مدارس هم صحبت كرد. آنها با اين مسئله كه دين بار ديگر در تاريخ جهان به عاملی قدرتمند تبديل شده، مشكل دارند.
براساس يک نظرسنجی بوديسم دين محبوب آلمانیهاست؛ چگونه اين امر را میتوان تبيين كرد؟
بوديسم در غرب به عنوان دين رها از تعصب و قوانين متعدد شناخته شده است و آيينی است كه به درون انسانها سرو كار داشته و بر مراقبه تأكيد میكند. بوديسم دينی است كه تصويری انضمامی و انسانوار از آخرين حقيقت ندارد؛ اما مسيحيت با تأكيد بر قدرت خود، مردم را عصبی كرده است. وقتی ما پاپی داريم كه مدعی است از نظر الهياتی بر تمام جهان حكمرانی میكند و كسانیكه با او بوده، مسيحيان راستين تلقی شده و كليسای كاتوليك تنها كليسای حقيقی است، مردم عصبی میشوند حتی اگر هم به وضوع تظاهراتی صورت نگيرد، مردم از مسيحت روی برگرفته و اظهار میدارند نمیخواهند كاری با آن داشته باشند.
به اسلام و پرسشی كه درباره بوديسم به عنوان صلحآميزترين دين وجود دارد بازگرديم كه با ۴۳درصد در مقابل ۴۱ درصد مسيحيت، دين صلح ناميده میشود. در شرايطی كه تنها يکدرصد اسلام را دين صلح میدانند، آيا اسلام به عنوان دشمن غرب در نظر گرفته میشود؟
بله اسلام را دشمن غرب میدانند؛ چراكه غرب تنها بر برخی نكات اسلام تأكيد میكند. در گذشته نيز چنين بود اورپاييان به اين مساله از زاويه پيشروی اسلام از شمال آفريقا به اسپانيا بين قرن هشتم و يازدهم و همچنی حكمرانی عثمانیها در بالكان نگاه میكنند. به اين امر توحه نمیكنند كه مسيحيان نه تنها جنگ صليبی داشتند؛ بلكه تا قرن نوزدهم مناطق اسلامی را از مراكش تا جزاير اندونزی تحت استعمار خود در میآورند. غرب اين تنشها را حل نكرده است. اين مسئله درباره رابطه ميان فلسطين و اسراييل نيز صدق میكند. اگر صلح بين آنها پس از جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ صورت گرفته بود، هرگز بنلادنی به وجود نمیآمد و حملهای به مركز تجارت جهانی در سال ۲۰۰۱ صورت نمیگرفت، اما به جای آن اين احساس شكل گرفت كه غريبان در سرزمينهای مقدس اسلامی اسكانگزيده در افغانستان احساس راحتی كرده و هر كجای ديگری كه بخواهند وارد میشوند؛ بنابراين نيروی دفاعی شكل گرفت، جوانان نااميد به تروريسم متوسل شدند؛ البته بايد عليه اقدامات انتحاری و حملات تروريستی موضعگيری كردف اما بايد فكر كنيم چرا جوانان نااميد خود را در معرض چنين اقداماتی قرار میدهند.
کلیسای کاتولیک در حل چنین مناقشاتی سهم موثری داشته یا گفتوگوی بین ادیان؟
دست کم باید بگوییم ژان پل دوم به صراحت علیه جنگ عراق موضعگیری کرد که این امر در مورد پاتریارک مسکو، اسقف اعظم کانتربری، شورای جهانی کلیساها و همچنین شورای ملی کلیساهای ایالات متحده نیز صدق میکند. موضعگیری کلیسا همواره درباره جنگ یکسان بود که البته میتوانست اقدامات گستردهتری صورت دهد به ویژه زمانی که مساله آگاهی بخشی مومنان مطرح میشود.
هنگامی که پاپ در رگنزبرگ تلاش کرد اسلام را به عنوان دین خشونت تعریف کند خود به اشتباهش پی برد. باید همواره ردپای خونی را که مسیحیان در تاریخ بر جای گذاشتهاند به خاطر داشته باشیم. در آن هنگام مسیحیان اندکی متواضعتر شده و نمیگویند ما از دین عشق برخوردار بوده و مسلمانان دین نفرت دارند. اکثریت مسلمانان مصر، مراکش، افغانستان همانقدر خواهان صلح هستند که ما به دنبال آن هستیم.
واقعا فکر میکنید پاپ بندیکت سخنرانی خود را در رگنزبرگ اشتباه تلقی میکند؟به نظر نمیرسد چندان خود را از آن اظهارات مبرا کرده باشد؟
او متوجه شد که این سخنرانی اشتباه بوده و مجبور شده که انتقادها را نیز بپذیرد. وی به کرات سخنرانی خود را تصحیح کرد و مقامات کلیسای کاتولیک برای تصدیق این اشتباه دوره سختی را پشتسر گذاشتند. وقتی از ایدئولوژی مصونیت برخوردار هستید در آن زمان اشتباهات لغزش ناپذیر صورت گرفته که اصلاح شدنی نیستند. مشخص بود که پاپ تلاش کرد در طول سفر خود به ترکیه آن تصویر بد را که پس از سخنرانی رگنزبرگ ایجاد کرده بود، اصلاح کند.
به رغم آنکه اسلام در سراسر اروپا به دیدن ظن و تردید نگریسته میشود، اما افراد بسیاری به ویژه جوانان را در سراسر جهان به خود جلب کرده است. حدود 1/3 میلیارد مسلمان در جهان زندگی میکنند که این تعداد رو به رشد است. از رباط تا دمشق گروههای اسلامی بسیاری وجود دارد که از نظر سیاسی به اهمیت چشمگیری دست یافتهاند. علت این امر چیست؟ عوامل دینی به شکلگیری چنین روندی کمک میکنند یا اجتماعی؟
هر دو. گروههای دینی بسیاری در جهان وجود دارند که به مردم کمک میکنند. بسیاری از مسلمانان در این کشورها تصور میکنند که نخبگان حاکم زندگی خود را داشته و به مردم اهمیت نمیدهند. گروههای بنیادگرای اسلامی و یا هر نامی که بر آنها میگذارید، به سختی تلاش میکنند کاری برای مردم انجام دهند. آنها مدارس و آموزش را مورد توجه قرار داده و به مردم غذا و لباس میدهند. فکر میکنید چرا حماس در انتخابات پیروز شد؟ چون آنها برای مردم کار میکنند. یکی از بزرگترین اشتباهات سیاست غرب عدم پذیرش این انتخابات بود. به جای آن انگشت خود را به نشانه تهدید بالا آورده و به مردمی که چندین دهه است تحت ارعاب و تهدید نیروهای اشغالگر زندگی میکنند گفتند: باید اسرائیل را بپذیرید. این نوع رویکرد راه حل چنین مشکلاتی نیست. باید متوجه این امر باشید که احزاب بسیاری وجود دارند که پایه و اساس آنها را اسلام تشکیل داده و جدا از فعالیتهای سیاسی به مردم نیز توجه میکنند. نمونه آن حزب اردوغان نخست وزیر ترکیه است. چرا این حزب به پیروزی رسید؟ چون به مردم کمک میکرد آنها نشان دادند که با تمام ضعفهایی که داشتند کشور خود را به سوی جلو سوق داده و در عین حال با توجه به دموکراسی اسلام را چون آتاتورک به فضای خصوصی مردم محدود نکردند.
زمانی ترکیه را آزمایشگاه دموکراسی توصیف کردید. آیا ایمان و دین میتوانند با دموکراسی همزیستی داشته باشند؟
بله دین میتواند با دموکراسی همزیستی داشته باشد. آنارشیستهای برجسته اروپا از شارل دوگل و کنراد آدنائور تا رابرت شومان، مسیحیان پرهیزکاری بودند. علت اینکه اسلام در مقایسه با مسیحیت با دموکراسی مساله دارد این است که اسلام برخلاف مسیحیت و یهودیت دارای جنبشهای اصلاحات و روشنگری نبوده است و اگر میخواهید به این روند کمک کنید باید از قدرتهای میانهرو حمایت کرده و افراطگرایان را منزوی کنید. ابلهانهترین کار ممکن این است که با ارتشهای خود در مقابل آنها ایستادگی کنید که چنین اقدامی درست مثل مبارزه با مافیا از طریق جتهای جنگده است.
تمایل برای مذاکره با قدرتهای افراط گرا چقدر باید پیش رود؟ آیا باید با طالبان و القاعده نیز مذاکره کرد؟
نمیتوان با القاعده مذاکره کرد. آنها یک گروه مخفی تروریستی هستند که تنها باید ریشه آنها را خشکاند، اما غرب تنها ریشه آنها را آبیاری کرد تا رشد کردند. سرویس مخفی آمریکا در اسناد مخفیانه تصدیق کرده است که جنگ عراق تنها به القاعده کمک کرد، چرا که پیش از آن القاعده در عراق حضور نداشت. بیتردید میتوان با طالبان مذاکره کرد، آنها افرادی بیعقل نیستند تنها افراطگرا هستند که درباره یازدهم سپتامبر به دولت بوش هشدار داده بودند، اما بوش جدی نگرفته بود.