بر این باورم که درکشور ما «گفتوشنود» صورت غالب گفتوگوهای جامعه نخبگان ما است. ما در جامعهای سلسله مراتبی زیست میکنیم از اینرو یکی «میگوید» و دیگران «میشنوند». البته اگر پرسش داشته باشند برای تصحیح بحث میتوانند سؤال کنند اما این به معنای گفتوگو نیست زیرا ما «دیگری» را به رسمیت نمیشناسیم.
اغلب چنان درگیر بحثهای روشنفکران میشویم که گفتوگو برای ما، از یک مقوله ارتباطی به یک امر قائم به ذاتی که در آن تنها، نفس گفتوگو ارزشمند است، تبدیل میشود. این درحالی است که از صورت اصلی گفتوگوی روشنفکران و عالمان در ادبیات علوماجتماعی به گفتوگوی «کر»ها یاد میشود چرا که به حرف هم گوش نمیدهند ولی به هم با صدایی بلندتر جواب میدهند. بتدریج این جنس از گفتوگو چنان در میان نخبگان اجتماعی گرم میشود که مدام از شما خواسته میشود تا در مورد بحث فلان عالم یا فلان روشنفکر خاص موضع بگیرید. دراین میان، اتفاقی که میافتد این است که «گفتوگو» مفهوم ارتباطی خود را از دست داده و جامعه نخبگان به یک جامعه مستقل بدل میشود که صرفاً به بحثهای هم «پاسخ» میدهند این وسط آنچه از دست میرود «متن جامعه» است.
معتقدم، امروز باید از «پایان گفتوگو» حرف زد چرا که «جامعه» بیدفاع رها شده است و نخبگان چنان درگیر مباحث خود هستند که «جامعه» را از یاد بردهاند. اینجاست که باید پرسید افکار جامعه را چه کسی میسازد؟ جامعه دست چه کسی است؟ چه کسی از جامعه دفاع میکند؟
«روشنفکر» دریکی از تعاریف، کسی است که «حقیقت اجتماعی» را به «قدرت سیاسی» بگوید. روشنفکر یک «نخبه اجتماعی» است کسی که برگزیده شده تا حرف مردم را به جامعه بگوید. اما متأسفانه امروز با روشنفکران ناشنوایی مواجه هستیم که مردم را «بیزبان» فرض میکنند که قدرت تکلم ندارند در نتیجه مردم را رها کردهاند. در چنین فضایی جامعه به فعالانی سپرده میشود که در مردم جریان ایجاد میکنند چرا که اساساً «مردم» دغدغه نخبگان و روشنفکران ما نیستند. دغدغه ما این است که دیروز فلان روشنفکر، چه گفت؟ و موضع ما چیست؟
جامعهای که مدام هزینه گفتوگو را پرداخته است این راه حل را برمیگزیند که گفتوگو نکند. یکی از بحثهای مهم درجامعهشناسی، «مردم» است. اینکه من بهعنوان جامعهشناس باید مترجم مردم باشم. در این زمینه میان روشنفکران اختلاف است؛ گروهی بر این باورند که جامعه حرف نمیزند، جامعهشناسی که به فرهنگ مشروع اعتقاد دارد، فکر میکند که مردم زبان تکلم ندارند اما نمیداند که خود گوش شنوا ندارد.
گروهی دیگر از نخبگان ما فکر میکنند که مترجم مردم هستند و بر این باورند که مردم بلد نیستند حرف بزنند و آنان باید به جای مردم حرف بزنند. در نتیجه گفتوگوی مردم به خاموشی یا سکوت بدل میشود. این نشان دهنده اختلال رابطه ما با «دیگری» است.
ما در ارتباط برقرار کردن با دیگری یا دیگرانمان، دچار آسیب هستیم، چون دیگری ما، یک «مستمع» است؛ کسی که تنها به ما گوش میدهد؛ چرا که میترسند در حضور دیگری حرف بزنند و بارها هزینه آن را پرداخت کردهاند؛ تا زمانی که مردم را ایمنسازی نکنید آنها به حرف نمیافتند.
گفتوگوی نخبگان باید با هم و روی به سوی جامعه باشد نه صرفاً پشت تریبون. این کاری است که «پییر بوردیو» انجام داد. او درآخرین اثر خود، «رنج جهان»، به میان جامعه رفت و درعمق جامعه با مردم ضعیف و قشرهای فرودست اجتماعی صحبت کرد. معتقدم جامعهای که دچار فقر است، منبع و مرجع، روشنفکران نیستند.
واقعیت این است که نخبگان اجتماعی ما باید به حرف مردم گوش کنند. اگر امر دینی مهم است، اگر امر سیاسی مهم است، باید کسانی هم باشند که از «امر اجتماعی» دفاع کنند.
……………….
- این یادداشت ۱۰ اسفند ۱۳۹۵ در روزنامه ایران منتشر شده است.