۱. سعه صدر، یعنی آمادگی برای شنیدن هر سخن و رای و عقیدهای. یعنی اینکه انسان ذهن خود را باز نگه دارد و این وقتی حاصل میشود که انسان دو چیز را بپذیرد: یکی اینکه هر سخنی ممکن است حق باشد و دیگر اینکه هر سخنی ممکن است باطل باشد. قبول این سخن خیلی ساده است و شهود انسان آن را همراهی میکند و انسان بهوضوح میتواند تصدیقش کند و بهمحض قبول آن ذهن انسان باز میشود، چون انسان به دو دلیل ذهن خود را میبندد، یکی به این دلیل که فکر میکند سخن دیگران باطل است و محال است که باطل نباشد، اما اگر گزاره اول را پذیرفته باشد میداند که ممکن است سخن دیگران حق باشد، بنابراین به سخن دیگری اجازه ورود میدهد. دلیل دوم این است که فکر میکند سخنش حق است و محال است که حق نباشد، اما اگر گزاره دوم را پذیرفته باشد میداند که ممکن است سخنش باطل باشد و سخن دیگری حق، بنابراین به سخن دیگری اجازه ورود میدهد.
اگر انسان در مقام عمل به این دو نکته ملتزم باشد همواره پرونده آرا و نظرات خود را باز میگذارد؛ گزاره اول برای این است که الزماً سخن دیگران را باطل ندانیم و گزاره دوم برای این است که الزاماً سخن خود را حق ندانیم. این را به هرکس که بگویید تصدیق میکند، اما اندکی به آن عمل میکنند و البته کسانی که به آن عمل نمیکنند بهانههایی هم درست میکنند، مثلاً میگویند که آدمهای شرابخوار که دیگر ممکن نیست سخنشان درست باشد!
نتیجه عملی سعه صدر آمادگی برای گفتوگوست. در عالم ذهن و معرفت کفایت مذاکرات معنی ندارد و همیشه ممکن است شخص جدیدی ظهور کند و حرفی بزند که انسان مجبور شود در تمام مذاکرات سابق خود تجدیدنظر کند. البته گفتوگو با جروبحث، گپ زدن، مذاکره و آشتیجویی فرق میکند. در واقع، گفتوگو یعنی نوعی سکوت درونی داشتن و با سکوت درونی وارد دنیای دیگری شدن و جهان را از چشم او دیدن و سپس بازگشتن به عالم خود و داوری کردن.
تا اینجا درباره سعه صدر در برابر دیگران سخن میگفتیم، اما انسان در برابر واقعیتها هم باید سعه صدر داشته باشد. یعنی سعه صدر اقتضا میکند که به قرائن و شواهد منفی علیه سخن خود توجه کنیم و کافی نیست که به یکی دو تا واقعیتی که سخن ما را تأیید میکنند توجه کنیم؛ کدام سخن است که هیچ واقعیتی آن را تأیید نکند؟ به قول ارسطو، تمام سعه صدر وقتی است که سخنی را بگوییم و از شنونده بخواهیم قرائن و شواهد خلاف آن را پیدا کند و نشان دهد، والا وقتی تعداد جامعه آماری بالا میرود پیدا کردن مورد تأیید برای ادعایی هرقدر هم گزاف چندان دشوار نیست.
به لحاظ منطقی هم دلیلش واضح است و آن اینکه یک قضیه موجبه کلیه را یک سالبه جزئیه نفی میکند، اما هزار موجبه جزئیه آن را اثبات نمیکنند. اگر کسی ادعا کرد که همه کلاغها سیاهاند نشان دادن یک کلاغ سفید برای نفی آن کافی است، اما برای اثبات اینکه همه کلاغها سیاهاند نشان دادن هزار کلاغ سیاه هم کافی نیست. به عبارت دیگر، قدرت سخن از یافتن موارد مثبت نیست، بلکه از نیافتن موارد منفی است.
سعه صدر یک ثمره دیگر هم دارد و آن این است که نشان میدهد که جهان هستی چنان است که بیش از یک تفسیر میپذیرد و بنابراین، اگر همه انسانها هم با صداقت و جدیت چشمهای خود را باز کنند و نگاه کنند لزوماً به یک تفسیر نمیرسند. فقط متنهای ریاضی و منطقیاند که تنها یک تفسیر برمیدارند، اما وقتی وارد علوم تجربی طبیعی میشویم سخنان ذوتفاسیر میشوند و وقتی وارد علوم تجربی انسانی میشویم تفسیربرداری سخنان بیشتر میشود و همین طور درباره علوم تاریخی، تفسیری، عرفان، دینی و مذهبی و ادبی و هنری که به نهایت میرسند. در واقع اقتضای آنها این طور است.
این نکته را درباره متون مکتوب و ملفوظ بهخوبی درک میکنیم، اما درباره جهان هستی هم همین طور است و این طور نیست که اگر انسان خود را از غرض خالی کند و با صداقت و جدیت با جهان هستی مواجه شود تفسیر واحدی بیابد، این بدین معناست که باید نسبت به سخن دیگران باز بود و به تفسیر خود وابسته نبود. تمام این فضیلتهایی که به عنوان زیرمجموعه سعه صدر گفتیم با جزم م جمود ناسازگارند.
۲. تجربهگرایی، که البته غیر از آن چیزی است که در فلسفه در برابر عقلگرایی است. تجربهگرایی یک روحیه درونی است مبنی بر اینکه انسان درباره هر واقعیتی که سخنی از آن به میان آید تا زمانی که خودش با آن واقعیت مواجه نشده است تعلیق حکم کند. این حالت درست نقیض پیشداوری است. به قول یکی از فیلسوفان: «باش تا ببینم (با چشم یا با گوش و یا با شهود یا هر چیز دیگری)». یعنی چیزی را تا خود انسان نیابد نباید تصدیق کند، جال این یافتن یا از طریق ادراک حسی است یا از طریق حافظه، دروننگری، گواهی، شهود و استدلال عقلی. به این میگویند تجربهگرایی روانشناختی.
۳. ناظر بر خود بودن. این بزرگترین فضیلت نظری است که بحث مفصل دارد. هر انسان باید بتواند به خودش نگاه کند. البته نوعی ناظر بر خود بودن است که در همه انسانها بلااستثنا هست و در واقع فرق فارق انسان و حیوان است که مدنظر ما نیست. درست است که هم وسعت و هم عمق آگاهی حیوان از انسان کمتر است، ولی در عین حال حیوان نیز مثل انسان آگاهی دارد، اما مثل انسان آگاهی به آگاهی خود ندارد، یعنی مثلاً حیوان نیز مثل انسان میبیند و از این طریق کسب آگاهی میکند، اما مثل انسان نمیداند که میبیند. این مطلب به خصوص از دهه هشتاد به بعد در میان فیلسوفان ذهن به عنوان فرق فارق انسان از حیوان مطرح شد. اما این محل بحث ما نیست.
آنچه به عنوان یک فضیلت محل بحث است این است که انسان بتواند از بالا به خود نگاه کند و خود را چنان ببیند که گویی خود نیست و دیگری است و از سوی دیگر به دیگری نیز چنان بنگرد که او به خودش مینگرد، در این صورت انسان هر حکمی که درباره دیگری صادر میکند بر خودش نیز صادق میداند و به خود نیز مثل یک غریبه مینگرد و مثلاً همان طور که درباره دیگری قضاوت میکند که بسیاری از عقایدش ناشی از تعصباتش است یا چون پیر است چنین عقایدی دارد یا عقایدش به دلیل سابقه دینی و مذهبیاش است یا چون مرد یا زن است این سخنان را میزند، درباره خودش نیز همین حکم را میکند. ارسطو میگفت از بالا به خودتان بنگرید تا خودتان را بشناسید و اگر این کار را نکنید ممکن است درباره دیگران احکامی صادر کنید و در عین حال خود را تافته جدابافته بدانید، اما وقتی از بالا به خود نگاه کنید دیگر نسبت به عقاید و باورها، احساسات و عواطف و هیجانات و خواستها و ارادههای خود چسبندگی و نوعی مبرا بودن از عوامل غیرمعرفتی نخواهید داشت. وقتی انسان خود را جای دیگران میگذارد نتیجهاش این میشود که دیگران را نیز جای خود میگذارد و میبیند که آنها چطور میتوانند او را بنگرند و این درست در برابر خودشیفتگی است.
۴. در بند گذشته نماندن، که خلاف تعصب است. به این معنا که انسان نگوید که چون در گذشته معتقد بودم الف ب است باید به هر نحو که شده از آن حمایت کنم و واقعیتهای مخالف را دفورمه کند. به قول زاگزبسکی معرفت نو به نو شونده خوب است نه معرفتی که تأیید گذشته باشد. انسان در مقام کسب معرفت باید مثل دماسنج در گزارش هوا باشد که در بند گذشته و آینده نیست.
۵. همان اندازه عقلانیت و آزادیای که انسان برای خود قائل است برای دیگران هم قائل باشد. به قول زاگزبسکی، هر انسانی در مقام عمل برای خود آزادی قائل است، یعنی درباره خود میگوید این کار را که کردم میتوانستم نکنم (مهم نیست که این تصور درست است یا غلط، هرچند شهود انسان حکم به آزاد بودن او میدهد، هرچند نه صد در صد آزاد اما خیلی آزاد ــ البته منظور آزادی فلسفی است نه آزادی حقوقی و قانونی) و در مقام عمل هم برای خود عقلانیتی قائل است و معتقد است که آرای معتدل و موجهی دارد، حال ارسطو از ما میخواهد که همین اندازه آزادی و عقلانیت را برای دیگران هم در نظر بگیریم تا کارهای آنها این اندازه به نظرمان عجیب نیاید.
۶. روحیه آمادگی برای مواجهه با واقعیتهای جدید (که غیر از حقایق و اقوال جدید است). اگر این روحیه در انسان باشد بیشتر به استقبال شناخت هستی چنانکه هست میرود، که مجال توضیحش نیست.
……………….
- گزیدهای از سیوهشتمین جلسه از سلسله درسگفتارهای «روانشناسی اخلاق» مصطفی ملکیان در موسسه پرسش