یادگیرندگی
دانش آموز باشيم نه استاد
معمولاً در پاسخ به طرف مقابل جمله خود را با «نه» شروع میکنیم. «نه، صبر کن»، «نه این جوری نیس، بذار من بگم» احتمالاً شما هم در گفتوگوهایتان از این جملهها زیاد شنیدهاید یا آنها را بسیار به کار بردهاید. راستش خیلی تقصیری ندارید. ما جوری بار آمدهایم که دلمان میخواهد بیشتر در نقش یک عالم همه چیزدان در گفتوگوها ظاهر شویم تا یک مشتاق به دانستن. ما فکر میکنیم که ما بهتر بلدیم، بهتر میدانیم و در پاسخ به صحبت دیگری اولین حرفی که به نظرمان میرسد این است که بگوییم «نه»، و حرف خودمان را بزنیم. انگار که در مورد یک موضوع همه چیز را میدانیم و هیچ نکتهای نیست که برایمان کشف نشده باشد.
در واقع ما با این کارمان به جای گفتوگو، اظهارنظر میکنیم. بــعد از این اظــهارنظــرهای عــالمانه هم تــوقع داریم کـــه همه مخاطبان، همه آنــچه را مـــیگوییم، بپذیرند. اما گفتوگو وقتی ثمربخش اســت و بــاعـــث پیـــشرفت و ثبات ارتباط ما با هم میشود که بپذیریم همه چیز را نمیدانیم.
ما باید بپذیریم که ممکن است در مورد موضوعی که ما فکر میکنیم به آن مسلطیم، دیگری حرف تازهای بزند که برای خود ما هم جالب است.
اولین مهارت گفتوگو همین است؛ اینکه ما در گفتوگو به جای «استاد سخنران همه چیزدان» خودمان را به جای «دانش آموز مشتاق یادگیری» بگذاریم. چیزی که به آن میگوییم: «موضع یادگیرنده.»
اگر بتوانیم این مهارت را یاد بگیریم، خود به خود طرف مقابل را به رسمیت میشناسیم و باور میکنیم که از او هم میتوانیم یاد بگیریم و او نیز مشتاق گفتوگو شده و برای تعامل دو طرفه برانگیخته میشود. آن وقت است که سکوت میکنیم تا یاد بگیریم. طرف مقابل هم احساس خوشایندی پیدا میکند؛ احساس امنیت و اینکه فرصت دارد نظر خود را بیان کند.
بدیهی است در گفتوگوی بالنده و زنده این فرصت برای همه به وجود میآید. یادمان باشد که این سکوت به معنای خاموش شدن ذهنمان نیست، اتفاقاً ذهن ما هنگام سکوت واقعی، از همیشه هم روشنتر است، ما سکوت میکنیم تا آنچه را نمیدانیم از دیگری بیاموزیم. خلاصه اینکه وقتی بپذیریم که میتوانیم از هم یاد بگیریم، گفتوگوی بالندهای بین ما برقرار میشود و میتوانیم از ارتباطهایمان لذت ببریم.
احترام کامل
به طرف مقابل احترام کامل بگذاریم
برای احترام گذاشتن به کسی ابتدا باید توجه خود را از هیاهوی فعالیتهای اطرافمان دور کنیم و ساکت باشیم. این کار به ما بینشی میدهد که بتوانیم به نقطهای برسیم که افراد را همان طور که هستند بپذیریم، نه آنگونه که ما از آنها توقع داریم.
احترام به دیگری به معنای آن است که دیگری را آنگونه كه هست، به رسمیت بشناسیم و حتی بتوانیم موقتاً خود را به جای او فرض کنیم و تصور کـــنیم کـــه اگــر در شـــرایط مشابه او بودیم، شاید همان خصوصیات را میداشتیم و همان طور فکر و عمل میکردیم. احترام به دیگری فراتر از مسامحه در برابر دیگری است. به هنگام احترام به دیگری انسان هویت دیگری را میپذیرد. علاوه بر این، سعی میکند به زندگی از منظر او نگاه کند. ممکن است آنچه را ديگران میگویند یا فکر میکنند نپذیریم و یا دوست داشته باشیم، اما نمیتوانیم مشروعیت آنها را به عنوان یک انسان انکار کنیم.
میزگرد نماد مناسبی برای گفتوگوی محترمانه است، زیرا به طور ضمنی میرساند که گفتوگو نمیتواند جز در میان افراد برابر محقق شود. اما برای ایجاد برابری مورد نیاز برای گفتوگو به چیزی بیش از ابزاری مثل میزگرد نیاز است؛ آن چیز داشتن نگرش برابر نسبت به انسانهاست.
گشودگی ذهن
نسبت به باورهای دیگران ذهن باز داشته باشیم
سومین مهارت اساسی گفتوگو این است که ما در مقابل عقاید و دیدگاههای دیگران ذهن باز داشته باشیم. اما چگونه میتوان ذهن را آزاد کرد؟
اگر انسان به همصحبتهای خود اعتماد داشته باشد و مطمئن باشد که کسی در صدد آسیب رساندن و تحقیر وی نیست، میتواند با ذهن باز با آنها روبهرو شود. در جو مجادله و اقتدارطلبی چنین امنیتی وجود ندارد. بلکه در آن جو، جناحبندی و حمله و دفاع مطرح است و افراد سعی میکنند بر موضع خود ایستادگی کنند و در جمع به عنوان برنده ظاهر شوند.
در گفتوگو به عنوان شنونده باید بتوانیم این احساس را به طرف مقابل بدهیم که به او اعتماد داریم تا بتواند ذهن باز داشته باشد و هم اینکه به واسطه اعتمادی که به او میکنیم، ذهن خودمان هم برای دریافت حرفهایش باز میشود.
اگر فقط به اندازه چند دم و بازدم به خود فرصت دهیم تأمل کنیم و بعد شروع به حرف زدن کنیم، فضای جنگ را به گفتوگويی مؤثر تبدیل کردهایم. همین الان این تأمل را شروع کنیم. این کار کمک میکند که ذهنی باز داشته باشیم برای پذیرش دیگری.
گشودگی ذهن چیزی بیش از یک خصوصیت فردی است. نوعی شیوه ارتباط با دیگران است. به وسیله دو مهارتی که قبلاً یاد گرفتیم، یعنی مهارتهای گرایش به یادگیری و احترام کامل، که هر دو صفتهای شخصی است، میتوان موفق به گشودگی ذهن نسبت به شخص دیگری شد. اگر در شروع رابطهای، حتی یکی از دو طرف بتواند با گشودگی ذهن در مقابل دیگری رفتار كند، خوب است ولی در ادامه برای پیشرفت رابطه و گفتوگوی موفق باید هر دو طرف برای چنین رفتاری تلاش کنند.
از دل سخن گفتن
از دل سخن بگوییم و صداقت داشته باشیم!
شما کدام یک را ترجیح میدهید؟ از دل سخن گفتن را یا تکرار مطالبی که گاه هیچ ربطی با وجودتان در آن نمیتوان یافت. از دل سخن گفتن به معنای بیاحترامی به همدیگر و بیحرمتی نیست. بلکه یعنی آنچه میگوییم از صمیم دل باشد نه اینکه هرچه در دل داریم بیپروا بیان کنیم. اگر بتوانیم صادقانه در عین حفظ حرمت همدیگر حرفهایمان را بزنیم، ارتباطهایمان سادهتر و عمیقتر میشود و فرصت گفتوگو را از دست نمیدهیم. «از دل سخن گفتن» از دیگر مهارتهای گفتوگوست، که گرچه ساده است ولی پیچیدگیهای روابط امروزی و ملاحظات مختلف اجتماعی گاه آن را برایمان مشکل میکند. در بین بسیاری از اقوامی که هنوز طبق شیوههای قدیمی و ساده طبیعی زندگی میکنند توانایی برقراری ارتباط و گفتوگو به شکلی ساده و عمیق که برخاسته از ذات انسان است، از اهمیت جدیای برخوردار است. نمونهای از این دست، رسمی است که در بین اقوامی از سرخپوستان رواج دارد. در میان این اقوام افراد برای سخن گفتن، دور هم مینشینند و گوی یا چوبی را در میان میگذارند و برای صحبت کردن از آن استفاده میکنند؛ به این شکل که هر یک فقط وقتی حرف میزنند که این گوی را از وسط برداشته و در دست داشته باشند. همچنین در میان این افراد دو قانون دیگر نیز رواج دارد:
- از دل سخن گفتن
- کوتاه سخن گفتن
این شیوه در میان جمعهایی که تمرین گفتوگو میکنند نیز به الهام از اقوام سرخپوست اجرا میشود. به این ترتیب که هرکس که در حال صحبت است، یک سنگ معین و مخصوص به نام سنگ سخن یا چوب یا شیء خاصی را در دست میگیرد و تا زمانی که این شیء را در دست دارد و سخن میگوید، دیگران حرف وی را قطع نمیکنند. وقتی که گوینده ساکت شد، سنگ سخن را به فرد کناری خود میدهد و جریان صحبت این چنین دور میزند.
هرگاه کسی امکان صحبت کردن را به دست میآورد ولی مطلبی برای گفتن ندارد، میتواند سنگ سخن را به نفر بعدی بدهد.
بعد از آنکه همه افراد جمع سخن گفتند، سنگ سخن در وسط جمع گذاشته میشود و نفر بعدی که میل به صحبت دارد، میتواند آن را بردارد. برای بسیاری از اعضای جمع مطلوب است که به آرامی سخن بگویند و افکار خود را جمع و جور کنند، بدون آنکه نگران آن باشند که کسی فرصت را از آنها خواهد گرفت. به این وسیله فضایی مطلوب برای شنیدن و فکرکردن در مورد آنچه گفته میشود، به وجود میآید.
از دل سخن گفتن، به معنای آن است که در مورد چیزی صحبت کنیم که برایمان مهم است. وقتی از موضوعی که ما را برانگیخته است، سخن میگوییم، شنیدن حرفمان سادهتر و جالبتر است.
همچنین قاعده به اختصار سخن گفتن مانع از آن میشود که صحبتها طولانی شود، به حواشی بپردازیم و صراحت حرفی را که از دل بر آمده است با پرگویی مخدوش کنیم.
اگر قرار باشد تفاهم واقعی انجام گیرد، باید افراد شرکت کننده از خود مایه بگذارند. در فضای صداقت که محیط مناسب برای گفتوگوی واقعی است، انسان میتواند آنچه برای گفتن دارد و نیاز به ابراز آن را در خود احساس میکند، بگوید. نباید مطالب را مخفی کرد و مسکوت گذاشت. حق کلام وقتی ادا میشود که با صداقت و شفافیت همراه باشد و این بدان معنا نیست که انسان دهان به وراجی باز کند. جان کلام در آن است که مستدل باشد و باید توجه داشته باشیم که آنچه برای گفتن داریم و هنوز به بیان نیامده است، ابتدا به کلام درونی و سپس به سخن درآوریم.
علاوه بر اینها مسئله مهم کنار گذاشتن تظاهر است. اگر هرکس به هنگام گفتوگو به این فکر باشد که آن چه وی میگوید حاکم شود و به دنبال ارزیابی اعتبار خود در جمع باشد، اشتباه جبرانناپذیری را در ادای مطلب خود مرتکب شده است و با اشتباه وارد گفتوگو شدن، گفتوگو را از مسیر درست منحرف میکند.
استفاده از سنگ سخن یا نشانهای خاص، باعث میشود از استدلالها و مخالفتهای پی در پی و قطع کردن حرف دیگری جلوگیری شود. کسی که سنگ سخن را در دست دارد، وقت دارد تأمل کند، افکار خود را تنظيم كند و واهمهای از قطع کلام خود نداشته باشد و بدون اضطراب از قطع سخنانش آنچه را در فکر و در دل خود دارد بگوید. به جای سنگ سخن میتوان متناسب با خصوصیات جمع، اشیای دیگری نیز به کاربرد. هنگامی که این روش در بین مدیران یک شرکت آلمانی معرفی شد، بعضیها تصمیم گرفتند از روز بعد در گروه و تیم خود آن را به کار گیرند. آنها بعد از استفاده از این روش به این عقیده دست یافتند که استفاده از این روش مانع عجله و شیوه جنگی (آماده! آتش! هدف!) در گروهشان شد، در حالی که قبلاً آنها در گروه خود به دفعات شاهد چنین تعجیلی بودند.
گوش دادن
به جای شنیدن گوش دهیم!
«چند بار باید حرفی را به تو بزنم؟»؛
«چرا وقتی حرف میزنم حواست به من نیست؟»؛
«او که همیشه فقط منتظر است حرف خودش را بزند، عجیب نیست حرف تو را نشنیده»؛
«ببخشید، دوباره میگی چی گفتی؟ اصلاً حواسم به تو نبود»؛
«من که دیگه چیزی برای تو تعریف نمیکنم»؛
«من اصلاً نشنیدم تو داشتی حرف میزدی»
حتماً شما هم در مکالمههایتان از این قبیل جملهها درباره کسانی که درست به حرف طرف مقابل گوش نمیدهند استفاده کردهاید. مهارت «گوش دادن» از اساسیترین مهارتهای گفتوگوست. فرق شنیدن با گوش دادن این است که شنیدن فقط عملی فیزیولوژیک است اما در گوش دادن ما تلاش میکنیم حرف طرف مقابل را ادراک کنیم. واقعیت این است که اگر به تواناییهایمان خوب فکر کنیم، یادمان میآید که میتوانیم گوش کنیم و از راه گوش دادن خیلی چیزها یاد بگیریم و به خیلی از ارتباطاتمان قوت ببخشیم. اما خوب فکر کنیم، پیش خودمان بماند، به خاطر بیاوریم که آخرین باری که با دقت کافی به حرفهای دیگری گوش دادهایم کی بوده است؟ سر کلاس درس، در مدرسه، در دانشگاه، هنگام دیدن برنامه تلویزیونی مورد علاقهمان، چقدر واقعاً با دقت گوش میکنیم؟ موقع صحبت کردن با دوستان، همکاران و فامیل چگونه گوش میدهیم؟
شرط خوب گوش دادن این است که ذهنمان را ساکت کنیم، در فکر جواب نباشیم، قضاوت نکنیم، به کارهای دیگرمان فکر نکنیم و حضور ذهن و توجه کافی به گوینده داشته باشیم در گفتوگو سعی بر آن است که علاوه بر توجه به نیروی متحولکننده گوش دادن، به خود و درون خود نیز توجه کنیم و ببینیم چگونه آنچه را میشنویم متناسب با تجربه گذشته دستهبندی میکنیم. آیا میتوانیم از افقی بالاتر روند تفکر خود را نظاره کنیم و سپس در برابر آنچه ناشناخته و نو است سعه صدر داشته باشیم. بسیاری اوقات ما موقع گوش دادن توجه و حضور ذهن کافی نداریم، حضورمان بیشتر فیزیکی است و ظاهراً به طرف مقابل نگاه میکنیم و حرفها را دنبال میکنیم ولی در واقع به مسائل مختلفی فکر میکنیم.
ما با گوش دادن نیم بیشتر از مسیر گفتوگوی بالنده را طی میكنيم. همان قدر که شنیدن حرف دیگران و گوش فرادادن به دیگران مهم است، مخاطب واقعی داشتن هم مهم است و این یعنی مورد توجه قرار گرفتن و شناخته شدن. وقتی که بعد از جستوجوی بسیار کسی را پیدا میکنیم که حرف ما را میشنود، گویی میفهمیم که به رسمیت شناخته شدهایم، آن وقت فضای گفتوگو برايمان، همانند بازگشت به وطن است و به آن فضا احساس تعليق میكنيم.
اگر موقع صحبت كردن، ديگری شنونده خوبی باشد و با صداقت و حضور ذهن گوش كند، كمك میكند هر كس خودش باشد و مجبور به نقش بازی كردن نباشد.
پرهیز از شتاب
از شتاب پرهیز کنیم و آرامش داشته باشیم!
شاید همه شنیده باشیم یا حتی خودمان تجربه کرده باشیم که برای از دست ندادن فرصت، گاه آنچنان عجولانه عمل میکنیم که آن فرصت و فرصتهای بعدی را هم از بین میبریم. برای گریز از اشتباه میتوانیم مهارت دیگری را تمرین کنیم که به ایجاد شرایط امن برای گفتوگو کمک میکند. این مهارت «پرهیز از شتاب» است. خیلی وقتها از ایجاد فضای امن و آزاد برای اطرافیانمان حرف میزنیم و مدعی هستیم که برای تـــداوم ارتباط لازم است به چنین فضایی دست یابیم ولی بدون اینکه خیلی متوجه علت آن باشیم برای نزدیکترین عزیزانمان این فضا را از بین میبریم. شاید لازم باشد برای آنکه بتوانیم در فضايی امن و آزاد با نزدیکترین کسانمان حرف بزنیم، مشغولیتهای دیگرمان را کنار بگذاریم، فکرمان را رها کنیم و فقط به آن مسئله فکر کنیم، آن هم نه با موضعگیری شخصی، بلکه برای بررسی آن مــوقعیت یا مسئله، خودمــان را جای دیگری بگذاریم، جای دخترمان، مادرمان، همسرمان، و فکر کنیم که این شرایط یا مسئله برای آن دیگری چه اهمیتی دارد و یا چرا نمیتواند به راهحل مناسب دست یابد. آن وقت شاید بهتر باشد که گاهی فرصت دهیم دیگری حرف را شروع کند و ما فقط گوش دهیم. بگذاریم دیگری بداند که ما فقط میخواهیم گوش کنیم و نظر او را در مورد مسئلهای که خیلی ذهنش را مشغول کرده بدانیم، بدون اینکه بخواهیم مثل یک شاگرد اول کلاس پاسخهایمان را قبل از اینکه صورت مسئله را متوجه شده باشیم، از حفظ و به ترتیب بیان کنیم.
فرض کنید دختر شما از اینکه در امتحانهایش چندان موفق نبوده خیلی ناراحت است. اگر شما به عنوان یک مادر در ایجاد شرایط بهتر درس خواندن به او کمک کنید، قدم بهتری در جهت حل مشکل برداشتهاید، تا اینکه او را سرزنش و سهلانگاریهایش را به او گوشزد كنيد.
زندگی امروزی باشتاب پیش میرود و گاهی ناگزیریم برای حل مسائل به سرعت راهحل پیدا کنیم، اما خیلی وقتها خــود همین عجله باعث پیدایش مشکلاتی میشود و مجبور میشویم برای رفع آنها نيز به اولین راهحلهایی که به نظرمان میرسد، چنگ بزنیم و این ماجرا سلسهوار ادامه پیدا میکند. در واقع ورود زودهنگام به عرصه عمل باعث شتابزدگی میشود. مثلاً وقتی در جمعی مسئلهای مطرح میشود، معمولاً یک نفر بهسرعت شتابزده خواهد گفت: «با این مسئله چه کار میخواهیم بکنیم؟» و با طرح سؤال گفتوگو درباره اصل مسئله متوقف و ارائه نظرهای مختلف برای حل مسئله شروع میشود. در این حالت ممکن است در رسیدن به نتیجه تسریع شود، ولی مانعی میشود بر سر راه گفتوگو و تعمق در اطراف مسئله و درک نظرهای دیگران، که میتواند مبنای محکمی را برای تصمیمگیری ایجاد کند. شاید بهتر باشد لحظهای خودمان را از این گردونه بیرون بکشیم، به آن نگاه کنیم و با کمی تأمل راهحلهایی بیابیم که بتواند مشکلات را عمیقتر، بهتر و انسانیتر حل کند و ما را در کنار یکدیگر آسودهتر و خوشحالتر نگه دارد.
جویایی
همیشه جوینده باشیم!
در هنگام گفتوگو طرح یک سؤال ساده و صادقانه بسیار تأثیر خوبی بر طرف مقابل دارد و علاقه شنونده را نسبت به موضوعی که طرف مقابل مطرح کرده است، نشان میدهد و باعث تفاهم بهتر میشود. «جویایی یا جویندگی» یکی از مهارتهای گفتوگوست که عمل به آن نیاز به دقت و توجه بسياری دارد، چون ممکن است توهم دخالت در کار را برای مخاطب ایجاد کند. همچنین باید توجه داشت که خودمان هم به بهانه جـــویندگی به دنبال سردرآوردن از گوشههای امن و حیات خلوت ذهن دیگران نباشیم.
جویایی یا جویندگی را میتوان به معنای جویا شدن از احوالات دیگری دانست.
قصد جویایی، فهمیدن است جهت بهبود روابط و نه کنجکاوی و پیدا کردن نکاتی برای کوبیدن طرف مقابل. قصد جویایی، تلاش برای یافتن مشترکات است. مشترکاتی که زمینه ارتباط و همفکری انسانهایی را فراهم میکند که بــا هم در راه هدفی و یـــا انجام کاری تلاش میکنند.
علاوه بر این، جویایی مثل یادگیرنده بودن است، چون با آگاهی یافتن از اینکه برداشت انسان از واقعیات و یا از دیگران تنها بخشی از حقیقت آن است، لازم است در جهت تکمیل برداشت خود، جویا شویم و تلاش کنیم با جنبههای دیگری از واقعیت و یا با خصوصیات دیگری از افراد آشنا شویم.
ناظر خویش بودن
بر خویشتن خویش ناظر باشیم!
در تمام تعالیمی که بر تعالی روح انسان تمرکز دارند یکی از نقاط مشترک، آن است که به انسان تأکید میکنند که بازنگری بر اعمال خود را فراموش نکند. شاید همه ما به یاد داشته باشیم دوران خوش کودکی را که شب هنگام، در وقت خواب اتفاقهای روز خود را مرور میکردیم و به خاطر کارهای اشتباهی که انجام داده بودیم، مخفیانه اشک میریختیم و از خدای خودمان، که در عالم کودکی چه با خلوص میتوانستیم او را صدا بزنیم و بــدون واسطه با او راز و نیاز کنیم، طلب مغفرت میکردیم و نیز نگران از اینکه فردا مادرمان یا دوستمان که او را آزرده بودیم هم ما را خواهد بخشید یا نه، به خواب میرفتیم. بزرگتر که میشویم، دعاهایمان کمرنگتر میشود و بیواسطگی رابطه خودمان با خودمان و با خدا و دیگران که در دوران کودکی داشتیم از ما دور میشود و نتیجه آن فراموش کردن این مهارت است. «بر خویشتن خویش ناظر بودن» آخرین مهارتی است کـه بــرای ایجاد گفتوگوی بالنده به آن میپردازیم. این مهارت را میتوان مجموع همه مهارتهای دیگر دانست. شاید بتوان این مهارت را با مهارت «به تعلیق در آوردن فرضیات» بسیار نزدیک دانست. اگر بتوانیم این ویژگی را در وجود خود بازآفرینی کنیم یکی از مهمترین مهارتهای گفتوگو را بهدست آوردهایم.
برای بازآفرینی این مهارت، به آگاهی مدام نیاز داریم؛ آگاه بودن به خود و آنچه انجام میدهیم. درست همان موقع که در گفتوگویی شرکت میکنیم و از آرای خود حرف میزنیم یا از دیگری در مورد عقایدش سؤال میکنیم و حتی وقتی در سکوت به حرفهای دیگران گوش میدهیم، باید سعی کنیم که به آنچه انجام میدهیم دقت داشته باشیم. گویا خود را از خود جدا میکنیم و از بالا به خود نگاه میکنیم. بر خویشتن خویش ناظر بودن مثل این است که در لحظهای که در ارتباطی قرار میگیریم، به خاطر داشته باشیم که در مورد هر موضوعی که با دیگران ارتباط برقرار میکنیم همه چیز را نمیدانیم و موضع یادگیرندگی داریم. در اين حالت به خود یادآوری میکنیم که به دیگری احترام کامل بگذاریم زیرا ذات انسانی شايسته احترام است و ذهـــن خــود را بــــاز میگذاریم تا نظرهای دیگران را بیقضاوتهای آنی گوش کنیم و آمادگی دریافت نظرهای جدید را داشته باشيم. همچنین به خود یادآوری میکنیم که باید صداقت داشت و از دل سخن گفت و هنگام گوش دادن به آنچه دیگری میگوید توجه كرد. نیز به خود یادآوری میکنیم که گفتوگوی موفق بدون شتاب پیش میرود و همیشه فرضیات قبلی ما تمام و کمال درست نیست و نمیتوان بر اساس داشتههای قبلی همه اتفاقات و حرفها را تفسیر کرد. وقتی بر خویش ناظریم به یاد داریم که به شکل سازندهای از نظرهای خود دفاع کنیم و برای روشن بودن حرفهایمان ریشههای فکریمان را درباره آن مـوضوع بیان کنیم و برای رسیدن به درک متقابل از احوالات و آرای دیگران جویا بشویم.
بر خویشتنِ خویش ناظر بودن، آگاه بودن از خود است و توجه به آن است که آیا در طول گفتوگو چه با دیگری چه با خود، چه با طبیعت و چه با خدای خود، همه مهارتهای گفتوگو را در خود فعال و پویا نگه میداریم.
تعلیق باورها
فرضیات خود را به تعلیق در آوریم!
هرکس دارای تصورات و فرضیههای خاصی نسبت به زندگی و محیط پیرامون خویش است. وجود این تصورات و فرضیهها امری ضروری و لازم است. زیرا امکان فعالیت انسان را در محیط فراهم میكند و تنظیمکننده اعمال و رفتار انسان نسبت به دیگران است. اما گاه، تصورات و فرضیههای انسان، لباسی از تفسیرهای ذهنی بر تن واقعیتهای جهان خارج میپوشاند، در آن صورت است که مشکلآفرین میشود.
آرای مختلف فردی، تفسیرها و فرضیههای ذهنی در صورت آگاهی نداشتن آنها، مواد منفجره سوء تفاهمات و مشاجرات بیپایان خواهند شد. اولین قدم در این راه درک و شناخت فرضیات خود است. وقتی آنها را شناختیم، میتوانیم آنها را تغییر دهیم و با خود بگوییم: من تا کنون این چنین فکر میکردم، اما ممکن است اشتباه کرده باشم، اینک آماده هستم، افکارم را ارزیابی کنم و ببینم باز هم آنها را تأیید میکنم يا نه.
در زندگی روزمره کمتر متوجه میشویم که عینک خاصی را به چشم زدهایم که ادراک و برداشتهای ما را، با قاطعیت شکل میدهد و آنها را محدود میکند، زیرا این نوع برداشت در طول زندگی و از دوران کودکی در ما نفوذ کرده است. ارزیابیهای سریع، برخوردهای سریع و جهتگیریهای فوری در زندگی، احساس امنیت به وجود آورده است و تنها در صورتی که بفهمیم به چه میزانی وابسته به آنها هستیم قادر خواهیم بود در آنها تجدید نظر کنیم و تلههای فکری را کنار بگذاریم.
«این بهتر است یا آن»؛ «کدام یک بزرگتر است؟»؛ «کدام زیباتر است؟»؛ «چه چیز خطرناکتر است؟»؛ «چه کسی سریعتر یا کندتر است؟»؛ «تأثیر من چگونه است؟»
بدین ترتیب با ردیفی از ارزیابیهای روزانه به سر میبریم. آگاهانه یا ناآگاهانه درباره دادههای بیشماری تصمیم میگیریم، انتخاب میکنیم، واقعیت را آن طور که مناسب میدانیم، میسازیم و متوجه نمیشویم که اینها ساختارهای خودمان است. تصمیمات و اعمالمان به وسیله ارزیابیها و تصورهای خـاص ما از جـهان که بر روی واقعیات عینی پرده افکندهاند، تعیین و اجرا میشوند.
بهوسیله گفتوگو میتوان این عکسالعملهای ناخودآگاه، اتوماتیک و زنجیروار را که در اثر الگوهای ذهنی به وجود آمدهاند، شکست. این کار در آرامی و شتاب نداشتن و دقت و توجه کافی امکانپذیر است. در چنین صورتی میتوان به روند تحول امیدوار بود و هوای تازه را استشمام کرد که در اثر دیدگاههای جدید به وجود میآید.
برای اینکه بتوانیم کمتر دیگران را قضاوت کنیم و براساس پیشفرضهای خود آنها را رد یا تأیید نکنیم، لازم است تمرینهایی را انجام دهیم و اگر به یادآوریم که قضاوتهای بیاساس و نابجا و شتابزدهی دیگران چه تأثیری بر ما داشته است، شاید کمكمان کند تا از این کار در مورد دیگران بپرهیزیم. این مهارت حتی موجب میشود ما نسبت به خود قضاوت واقعیتری داشته باشیم و شأن انسانی و هویت خود را به عنوان یک انسان متکامل و بالنده از ذهنیات و آرای خود متمایز بدانیم.
جانبداری سازنده
از نظر خود جانبداری کنیم!
در جانبداری سازنده، میتوانیم رأی و نظر داشته باشيم و در عین حال آماده باشیم تا تصوراتی را که مبنای نظر و موضع ماست، ارزیابی کنیم. به این ترتیب که وقتی از موضوعی صحبت میکنیم، تنها نتیجه نهایی نظر را بیان نکنیم بلکه ریشه فکر خود را نیز بیان کنیم. در این صورت علت ابراز عقیده ما روشن میشود و در دفاع از آرای خود بدون خشونت رفتار میکنیم. احترام گذاشتن به دیگری به معنای آن نیست که انسان خود را با آن چه دیگری میگوید، وفق دهد و از نظر خود صرف نظر کند. چنین کاری نوعی تسلیم و دنبالهروی است که با روح گفتوگو منافات دارد. در گفتوگو باید دو طرف فرصت بیان دغدغهها و ریشه افکارشان را پیدا کنند. یادمان باشد اگر کسی حدود فکری خود را شناخته باشد و بتواند به طور سازنده از آن جانبداری کند، در آن صورت میتواند با دیگران هم احساس شود. و کسی که خود را نیافته باشد، در برابر دیگران حالت دفاعی به خود میگیرد.